" UN . 08 "

64 18 5
                                    

بعد از تماسی که از چانیول دریافت کرد به سرعت با شماره وکیل کیم زنگ زد.

وکیل با صدایی بی‌حوصله پشت تلفن جواب داد.

+بفرمایید آقای وو!

کریس کوتاه خندید.

_فکر کردم سری قبل به این نتیجه رسیدیم که همدیگه رو با اسم کوچک صدا کنیم.

صدای خنده های مرد حتی از پشت تلفن هم خوب به نظر می‌آمد.

کریس برای لحظه ای کوتاه روزهایی که با معشوقه اش وقت می‌گذراند را به خاطر آورد.

+حق با توعه کریس!
چیکار میکنی؟

_هیچی!

فورا جواب داد.
حقیقتا انتظار نداشت اسمش بتواند انقدر زیبا بیان شود و این موضوع کمی دستپاچه اش می‌کرد.

سوال سوهو را به خودش برگرداند.

_تو چطور؟

+دارم تایپ میکنم.صداش رو میشنوی مگه نه؟

_درسته!

له شدن کلمات زیر دست سوهو همچنان ادامه داشت.

کریس دوست داشت همینطور ساکت بنشیند و به صدای کار کردن او گوش دهد.

+خوب. کار مهمی داشتی که زنگ زدی؟

لعنتی به خودش فرستاد.
چطور فراموش کرده بود؟
زود به حرف آمد و اعتراف کرد.

_خوب.زنگ زدم بگم که میخوام با چانیول ملاقات کنم.
مثل اینکه میخواد یه کارایی کنه!

صدای تایپ کردن و فشرده شدن دکمه های کیبورد متوقف شد.

+چیکار مثلا؟

مردد از اینکه آیا گفتن چنین چیزی به او درست است یا نه جواب داد:

_با چند نفری آشنا شده و یه فکرایی تو سرشه که وقتی بیاد بیرون میتونه عملیشون کنه.

سوهو آهی کشد.

+فکر کنم بد هم نباشه اون کاری رو که میخواد رو انجام بده.
من خیلی تلاش کردم اما رسما مثل این فیلمها پدرش یه جوری همه چیز رو از بین برده که انگار از قبل وجود نداشتند.
و اینکه فعلا ملاقات ممنوعه!

_چرا ملاقات ممنوعه؟

+به خاطر پول‌های باباش!
البته نگران نباش اون آدمهای فاسد با دیدن یه مبلغ بیش‌تر اجازه ملاقات رو میدن.

_درسته.
نگران پولش نباش.
من مشکلی ندارم باهاش.
فقط باید ببینمش.

+میخوای بیام تا باهم دنبال کارها رو بگیریم.
به نظر حالت خوب نیست.

حقیقتا هم خوب نبود!
نگران و دل آشفته بود و یکی از دلایلش هم همین مرد پشت خط بود.

_من فقط نگرانم که نتونیم برای چانیول کاری بکنیم.
اون همین حالا هم اوضاع خوبی نداره.

و بعد با لحنی سرخورده و آرام ادامه داد:

_نمیتونی تصور کنی از دست دادن کسی که عاشقش بودی چقدر درد داره!

و او خودش سالها پیش چنین دردی را عمق وجود احساس کرده بود.

صدای شگفت زده وکیل کریس را از باتلاق افکار و خاطرات کهنه اش بیرون کشید.

+اوه! اون کسی رو دوست داشته؟

_آره. یه پسر.
حدودا دو سه سالی میشد که چانیول مثل یه استاکر کارهاش رو زیر نظر می‌گرفت.
این اواخر اون هم به واسطه مأموریتی که بهش دادن با چانیول آشنا میشه و بعدا تصمیم میگیره با چند نفر دیگه برای گیر انداختن ایم بهش کمک کنه اما نقشه شون اونجوری که فکر میکردن پیش نمیره و در آخر توی آتش سوزی جونش رو از دست میده.

+اوه! این از چیزی که فکر میکردم بدتره!

_درسته! من نگران چانیولم.
دلم نمیخواد آخرش مجبور بشم از کلابای کوفتی جمعش کنم.

+نگران نباش.
ما نمیزارم کار به اونجا ها برسه.

کریس اما محو جمله ای که شنید، شد.
تا حالا کسی نخواسته بود کنار او باشد و کمکش کند.
کسی جز معشوقه عزیزش نخواسته بود.

حس اینکه بعد از سالها دوباره چنین کسی باشد او را دچار حال عجیبی می‌کرد.

دلش می‌خواست زودتر این مکالمه خاتمه یابد.
مسلما او تنها کسی بود که چنین افکار ناشناخته ای به سرش هجوم می‌آوردند.

_لطفا فقط ماجرای ملاقات رو درست کن.
من بقیه کارها رو انجام میدم.
فعلا.

و بدون دادن مهلتی به سوهو خداحافظی تماس پایان یافت.

_لعنت! من چه مرگم شده؟

خیره به قاب عکس روی میزش گفت:

سر جمع ده بار بیشتر ندیدمش اما هر بار یاد تو میوفتم.

و درمانده موهایش را کشید.

" UN "Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum