" ‌UN . 07 "

69 16 1
                                    

دو روزی گذشته بود که فیلیکس دوباره موقع ناهار به چانیول پیوست.

فیلیکس زیر چشمی اطراف را پایید و بعد در گوش چانیول آرام به حرف آمد.

~تو دستشویی شماره دو،
زیر سیفون توی کیسه سیاه جاسازش کرده.

بعد چشمکی به لوکاس زد که داشت ظروف غذای خودشان دو تا را حمل می‌کرد.

لوکاس با حالت نمایشی ولی طبیعی طوری وانمود کرد که انگار فیلیکس برایش زیر پایی گرفته و باعث شده تعادلش را از دست بدهد و محتویات سینی غذا روی چانیول خالی شود.

جمعیت حاضر در سالن بلند بلند خندیدند.

لوکاس دستمالی از روی میز برداشت و در حالیکه به چهره مثلا برزخی چانیول نگاه میکرد تند تند عذر خواهی کرد.

+ببخشید رفیق!
فقط میخواستم یه کم باهم وقت بگذرونیم که گند زد توش.

چانیول با بی‌حوصلگی دست او را کنار زد.

_اشکال نداره.

لوکاس اما طوری که انگار از دست دوستش واقعا عصبانی است چشم غره ای ظاهری به فیلیکس رفت.

فیلیکس هم از کار او چشمهایش را گرد کرد و طلبکار گفت:

~چیه؟چرا اونطور نگام میکنی؟

و با طعنه ادامه داد:

~دست پا چلفتی بودنت رو گردن بقیه ننداز لوک.

چانیول خوب می‌دانست همیشه بعد از این مدل جواب دادن‌ها، یک دعوای درست و حسابی پیش خواهد آمد و همه جا شلوغ می‌شود.

از کار هوشیارانه آن دو کله پوک خنده ای کرد و نگاهی به دور و برش انداخت.

لوک طوری که انگار حرف پسر بهش برخورده باشد به سمت فیلیکس حمله ور شد و یقه اش را بین دستانش گرفت.

+حرف دهنت رو بفهم بچه!

فیلیکس با زیرکی تموم برای چانیول ابرویی بالا انداخت و ادامه داد:

~مثلا اگه نفهمم میخوای چه غلطی بکنی خیکی؟

جمعیت با هیجان هو کشیدند.

چانیول از همهمه ای که ایجاد شده بود استفاده کرد و با سرعت و درحالیکه حواسش بود کسی دنبالش نیاید وارد اتاقک شد.

با کمی دقت و جست و جو توانست کیسه سیاهی که زیر سیفون چسبیده بود را پیدا کند.

باتری و سیم کارت را در گوشی انداخت و شماره کریس را از حفظ گرفت.

_جواب بده! زود باش!

بعد از چند بوقی که در آن دقایق حسابی عذاب آور بودند، صدای کریس در گوشهایش پیچید.

+بفرمایید.

چانیول مهلت هیچ صحبت اضافه ای را به او نداد.

_چانیولم!
نیاز به نقشه زندان و سیستم فاضلاب شهری دارم.
میخوام با اون بچه هایی که درموردشون تحقیق کردی یه کارایی بکنیم.
هرچه زودتر برسونی به دستم بهتره!

+باشه! نگران نباش.
فعلا به خاطر پدرت و پولهایی که خرج کرده ملاقاتت ممنوعه ولی حلش میکنم.
در ضمن مراقب خودت باش!
میدونی که اونجا رفتی برای اینکه میخوان سرت رو زیر آب بکنن!
پس خوب حواست رو جمع کن!

_نگران من نباش!
از پسش بر میام.
الان باید برم.
نمیتونم زیاد صحبت کنم.
خداحافظ!

و تماس را فورا قطع کرد.

چشمهایش هر چند لحظه یک بار در حین در آوردن باتری و سیم کارت به در دوخته میشد.

بعد از تمام شدن کارش سیم کارت و باتری را داخل توالت انداخت و سیفون را کشید و موبایل را در لباس زیرش مخفی کرد.

وقتی به سالن برگشت هنوز دعوای سوری آن دو ادامه داشت و زندانی های ديگر هم با فریاد ها و هوار های گاه و بیگاهشان فضا را متشنج تر می‌کردند.

فیلیکس با دیدن برگشت چانیول نیشخندی زد و دست لوکاس را از خود دور کرد.

~گمشو حوصله ات رو ندارم!

و با کنار زدن بقیه راه خودش را در پیش گرفت.

لوکاس هم اخم تصنعی ای کرد و رو به بقیه گفت:

+اقایون غذاتون سرد شد.

و از سالن خارج شد.

با رفتن آن دو چانیول سر میزش برگشت و حین غذا خوردن به چهره های ناراضی زندانیانی که خود را برای تماشای یک بزن بزن جانانه آماده کرده بودند ولی چیزی نصیبشان نشده بود، نگاهی انداخت.

💫💫💫
پارت های جذاب تو راهه!
کلی پارت پیش نویس دارم🌟
ووت و کامنت یادتون نره!

" UN "Where stories live. Discover now