" UN . 18 "

161 29 8
                                    

ساعت ده دقیقه به هشت بود و چانیول کای را سر قرار فرستاده بود و همراه با بقیه به جز لوهان که به علت سردردی که داشت درخانه استراحت می‌کرد، از داخل ماشین اطراف را رصد می‌کردند و احتمالا منتظر آمدن کسی شبیه به بکهیون بودند.

هرچند به خیال خودشان شانس زنده بودن او
شبیه یک رویای کودکانه به نظر می‌رسید اما امید همواره چراغی است که در تاریکترین شب ها روشن می‌شود.
و آنها امید داشتند که شاید اینبار این امید نورانی و کوچک که در دل شب شعله می‌کشید، به حقیقت بپیوندد.

با گذشت هر دقیقه ضربان قلب تندتر و استرس بیشتر می‌شد تا اینکه دقیقا راس ساعت مقرر، دختری با موهای سرخ رنگ کنار کای جای گرفت.

شکست نور امید به خوبی درچهره همه به خصوص چانیول پیدا بود.

موقرمز!
این فقط یک تعریف عادی بود.
جمله ای ساده نه سرنخی دلگرم کننده!

و شعله کوچک امید با آه افسرده و غمگینی که از لبهای چانیول خارج شد به سرعت خاموش گشت و تاریکی در دل بیقرارش سایه انداخت.

دیگر شوقی برای بررسی دختر نمانده بود.

بعد از مدت کوتاهی کای از دختر خداحافظی کرد و به سمت ماشین حرکت کرد.

با باز کردن در، چهره ناراحت او هم به بقیه پیوست.

سعی کرد فضا را عوض و هدفشان را یادآوری کند.

پس با تر کردن لب‌هایش، لب گشود:

+فکر کنم بتونه کمکمون کنه.
گفت به خاطر یه سری از دلایل سیاسی پدرش میخواد ایم رو از سر راه برداره تا محبوبیت خودش رو زیاد کنه و به کارهاش برسه و گفت پدرش با سی آی ای همکاری میکنه و میتونه به راحتی ما رو تو اجرا کردن نقشه کمک کنه.

-اسمش چی بود؟

چانیول بالاخره به خود آمد و پرسید.

+سوهی!

_من بهش اعتماد ندارم. اون همه سال با سهون کار کردیم و آخرش....

+اون از همه چی خبر داره.

جونگین رشته کلام را برید و چانیول متعجب پرسید:

_چی؟

+پدرش آدم قدرتمندی و به خوبی تحت پوشش آمریکا است.
احتمالا میخواد برای ریاست جمهوری اقدام کنه.
ایم یه مهره سوخته بود چانیول.
یادت که نرفته؟
حالا خود سی آی ای میخواد این مهره رو خیلی شیک و باکلاس قربانی مهره دیگه بکنه.
مثل سرباز کوچیکی که میمیره تا وزیر کیش و مات بده.

_پس اون دختر و پدرش اینقدر با نفوذن؟

+آره یول دقیقا.
احتمالا حتی شاید نیازی به اون نقشه سخت و سنگین مون نشه و بتونیم به کمک اینها خیلی راحت تر کار رو پیش ببریم.

_قرار بعدی چه وقتیه؟

+برای قرار بعدی میخواد شخصا خودت رو ببینه و بعد تصمیم بگیره چیکار کنیم.
تاکید کرد طبق دستوراتی که میده عمل کنیم.

_این یعنی هرچی تا الان کار کردیم رو بزاریم کنار؟

+نه چان.همه اونها به هرحال پرونده اش رو سنگین میکنه.
اینبار ما یه پشتوانه قدرتمند داریم. این یعنی از همین حالا بازی رو بردیم.

فورا پذیرفت .

_باشه.

و سوال کرد:

_شماره تماسی ازش نداری؟

+نه! گفت با همون ایمیل باهامون در ارتباط میمونه.
و حتما خودت دفعه بعد باید بیای.

چشمهایش را ماساژ داد و با سر مجددا تایید کرد.

_باشه.
مشکلی نیست.

حوصله کشش این بحث را نداشت.

امشب بیشتر از آنچه فکرش را می‌کرد به رویای زنده بودن بکهیون دلبسته بود و حالا خاکستر رویایش بر سرش فرو می‌ریخت.

--اینقدر ساده میخواید اعتماد کنید؟

کیونگسو با نگرانی پرسید.

چانیول برای لحظه ای کنترلی که روی خود داشت را از دست داد و گدازه های خشمش پرتاب شد.

_دی او! دیگه برام فرقی نداره.
به هر چیزی چنگ میزنم تا اون زمین بخوره.
فکر میکنی میزارم قاتل بکهیون همینجوری راحت زندگی کنه.
فکر میکنی میتونم چشم رو ظلمی ببندم که در حق مادر من و لوهان شد.
میتونم بلایی که سر لوهان اومد رو فراموش کنم.
یا ضربه هایی که خودم خوردم؟
حتی اگر نیم درصد میتونستم فراموششون کنم، با کاری که با بکهیون کرد دیگه نمیتونم.
اون تنها چیزی بود که قلبم رو سرپا نگه می‌داشت ولی حالا چی!
آره مثل یه احمق اعتماد میکنم و مثل یه احمق لبخند میزنم.
این تاوان زنده بودن و زندگی کردن آدمایی عه که از اول هم جایی براشون توی این دنیا نبوده.

در آخر بعد از نفس عمیقی که کشید گفت:

_میریم خونه.

نیشخندی زد و به تلخی ادامه داد :

_و منتظر دستورات میشیم.

با رسیدن به کلبه کوچک پنهان شده در دل جنگل برای دقیقه ای احساس کرد شاید می‌تواند در آرامشی کوتاه مدت به سر ببرد و اعصابش را از این همه تنش دور کند اما انگار دنیا عهد بسته بود که امشب خواب و دلخوشی را از چشمان این مرد قدبلند و خسته دریغ کند.
این را وقتی فهمید که دی او سراسیمه و مضطرب وارد اتاق کوچکش شد و با نگرانی و تشویشی که به خوبی از حرکات و تن صدایش مشخص بود گفت:

--لوهان نیست!

💫💫💫
پارت جدید!
دعوام نکنید لاوز!
سرکار رفتن سخته!
کنار اومدن با خیلی چیزا سخته!
دوستون دارم!
مرسی که بوک رو دوست دارید!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 25, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

" UN "Where stories live. Discover now