" UN . 06 "

70 14 2
                                    

هر سه کنار یکدیگر در گوشه ای خلوت از حیاط نشسته بودند.

فیلیکس تند تند و پچ پچ وار صحبت می‌کرد و هر از گاهی زیر چشمی اطراف را میپایید.

لوکاس هم با خنده بعضی وقتها نظر میداد یا در جواب به حرف های فیلیکس اخمی می‌کرد.

چانیول با چهره ای جدی و لبخند کمرنگی از دیدن کارهای مسخره آن دو با دقت به همه چیز گوش میداد و فکر میکرد اگر کای اینجا بود می‌توانست سه کله پوک را در زندگی واقعی به بقیه نشان دهد.

~من باید بتونم اول از همه به یه سیستم خیلی کامل دسترسی داشته باشم تا کارهایی که ممکنه لازم بشه رو انجام بدم و از اونجایی که لوک اسپانسره ما است باید همه رو برام تهیه کنه!

+هی رفیق داری تند میری!
من کی گفتم اسپانسرم؟

~نیاز به گفتن نیست که تو از هممون پولدارتری!
باید به فایده داشته باشی یا نه؟

+آه.خدای من!
خیلی خوب ادامه بده!

~داشتم میگفتم.
من اگر اون سیستم های مورد نیازم رو داشته باشم میتونم خیلی راحت دوربین ها رو از کار بندازم.
فقط یه مسئله ای اینجا است و اونم فنس اطرافه.
اگر تو جای دیگه ای بودیم احتمالا از اینجور چیزا به این شدت نبود ولی اینجا برای جرایم خشنه و طبیعتا همچین چیزایی عادیه!
احتمالا مجبور بشیم از طریق سیستم آب و فاضلاب خودمون رو برسونیم بیرون!

لوکاس صورتش را از فکر چاه و فاضلاب های متعفن و بدبو جمع کرد و پس گردنی ای به فیلیکس زد.

+الان این نقشه است؟
آخه فاضلاب؟

فیلیکس نیشخندی زد و ابرویی بالا انداخت.

~چیه چائه بول ما می‌ترسه قاشق نقره اش کثیف شه؟

و خودش بلند بلند به حرفش خندید.

لوکاس نگاهی چپی به او انداخت و دوباره پرسید:

+الان همه نقشه آماده است؟

~نه! اول باید نقشه زندان رو گیر بیاریم.
بعد هم یه نقشه از سیستم آب و فاضلاب شهر میخوایم.
بعد باید وسیله هایی که میخوام رو بخری.
هم اینکه باید با چند نفر مورد اعتماد هماهنگ بشیم که وقتی رفتیم بیرون بریم یه جای درست و حسابی و یه مدت گم و گور بشیم.

_نقشه بدی نیست ولی این وسط کلی چیزای جزئی مونده که اگر خوب انجام بدیمشون میتونیم از اینجا بریم بیرون.
من میتونم نقشه زندان و فاضلاب ها رو جور کنم. اما بقیه چیزها به عهده شما است.

فیلیکس با چشمهای ریز شده نگاهی به لوکاس انداخت.
لوکاس آه عمیق و جانسوزی کشید.

+من هم وسایل فیلیکس رو تهیه میکنم و یه خونه برای اقامت و یه ماشین برای فرار جور میکنم اما آدم مورد اعتماد دور و بر من نیس!

~اشکال نداره تا اون موقع خیلی مونده.
اول باید یه راهی پیدا کنیم که بتونیم برق فنس ها رو از کار بندازیم.شاید مجبور بشیم از یه نقشه دیگه استفاده کنیم. به هر حال احتیاط لازمه.
از اونجایی که منبعش داخل دفتر نگهبانیه کارمون سخته و اینکه باید یه فکری هم برای برج دیده بانی بکنیم.
اون سرباز ها و نور افکن هاشون دردسر سازن و گرنه قطع کردن دوربین و چیزای دیگه راحته.
هر وقت از پس اینا بر اومدیم به آدم مورد اعتماد هم فکر می‌کنیم!

_خوب پس اولین چیزی که لازمه نقشه هاست؟

~درسته مستر!

_اگه بخوام با یه نفر تماس بگیرم، حرفام شنود میشه؟

~یه جورایی آره.
اگه بخوای بهش بگی برات نقشه ها رو بیاره مسلما بهت شک میکنن و بعد از اون بیشتر زیر نظرت میگیرن و کارمون سخت میشه.
سیستم تماس زندان اینجوریه که اگر از کلیدواژه‌ های خاصی استفاده کنی بهشون اطلاع داده میشه و اگر هم بخوای رمزی حرف بزنی بازهم احتمال اینکه طرفت مطلب رو بگیره کمه.

_من برای آوردن نقشه ها باید اول به یه نفر زنگ بزنم.

+شاید بتونم یه تلفن همراه برات جور کنم. فعلا دست نگه دار پس!

لوکاس با اخمی کوچک و صورتی جدی گفت.

~واو!
دست و دلباز شدی!

+فقط میخوام برم بیرون از اینجا همین!

و از جایش بلند شد و رفت.

فیلیکس و چانیول هم نگاهی بهم انداختند و نیشخندی زدند.

~فکر کنم وقت خداحافظیه.
بهتره زیاد باهم دیده نشیم.
میدونی که بهتره مشکوک نشن بهمون. اون موقع یا لومون میدن یا میخوان خودشون رو وبال گردنمون کنن و کیه که حوصله داشته باشه؟
فعلا برو مغزت رو برای نبرد آینده ات آماده کن.
وقتی تلفن رو گیر آوردیم میایم پیشت.
فعلا رفیق!

_فعلا!

💫💫💫
ووت و کامنت فراموش نشه لاوز.♥

" UN "Where stories live. Discover now