خنده بلندی کردو درحالی ک از روی صندلیش بلند میشد خودش رو با قدم های اروم به ایینه قدی توی اتاق رسوند و بعد از انالیز کردن خودش دستی روی سینش کشید و همزمان با لبخندی زمزمه کرد:
" پارک جیمین! امشب قراره بعد مدتها ببینمت!"چشم هاش به انعکاس خودش توی ایینه خیره شده بود و فکرش پیش پسر موبلوند و جذابی که جیمین صداش میکردن گیر کرده بود تا اینکه با صدای برخورد دست های شخصی ک به قصد تشویق چانیول به هم کوبیده میشدن و صدای فوق العاده ای ازاد میکردن وحشت زده به سمت صدا برگشت.
"براوو مستر پارک!" پسر که تا حالا لبه پنجره نشسته بود با پرشی داخل اتاق شد و درحالی که به سمت میز کار صاحب اتاق میرفت با لبخند دلربایی ادامه داد:
"مطمئنم منو میشناسی جناب پارک ، برای همین امیدوارم فهمیده باشی که تکرار این جملاتی که چند دقیقه قبل گفتی میتونه برات دردسر ساز بشه!"چانیول صاف ایستاد و درحالی که بزاق دهانشو به سختی قورت میداد لب زد: " خرگوش سیاه..."
کوک یکی از ابرو هاش رو بالا دادو در حالی ک لبخند میزد با لحن تحسین امیزی گفت: " پارک چانیول ، مکار ترین قاچاقچی اسلحه حرفایی که تو خلوتت میزنی ممکنه سرتو به باد بده!"
چانیول قدمی به جلو برداشت که با هدف قرار گرفتن توسط اسلحه خرگوش وحشی و همیشه سیاه پوش ، از حرکت باز موندو با چشم هایی که وحشت ازشون میبارید به انگشت اشاره جونگ کوک که روی ماشه بود خیره شد.
پسر کوچیک تر نیشخندی زدو با گرفتن تفنگش به سمت پنجره به پرنده ای ک درحال پرواز بود بدون هدف گیری دقیق شلیک کرد.
صدای بنگی که توی اتاق پیچید مو به تن چانیول سیخ کرد.
" خب مستر پارک ، امشب بدون هیچ حرکت اضافه ای کاری که اون ازت خواست رو انجام میدی! وگرنه دفعه ی بعدی کسی ک پرپر میشه پرنده ی مهاجری نیست که از جلوی پنجره اتاقت رد میشه..."
مکث کوتاهی کردو درحالی ک لبخند روی صورتش جاش رو به اخم غلیظی میداد به سمت چانیول قدم برداشت تو فاصله ده سانتی از صورتش با جدیتی ک صداش رو بیشتر از قبل خوفناک میکرد ادامه داد:
" پسر خوش خیالیه که جلوی ایینه اتاقش شِرو وِر میبافه! "
و بعد با پایان جملش به سمت پنجره حرکت کرد و بعد از کشیدن کلاه سویشرت سیاه رنگ روی سرش پایین پرید.
●●●●●دستی به یقه کتش کشید و موهاشو عقب فرستاد ، قدم هاشو به سمت لامبورگینی سیاه رنگی ک از بین ماشین های توی پارکینگ عمارتش انتخاب کرده بود تند تر کرد و با رسیدن به ماشین خوش استایلش چرخید و به سمت تهیونگ برگشت ، لبخند دندون نمایی زدو دست هاش رو دو طرف بدنش تقریبا باز نگه داشتو پرسید: " می بخشید ژنرال کیم ، ایا فردی ک اینجا ایستاده مستحق این هست ک شما رو تا باغ خانوادگی یکی از دوستانش همراهی کنه؟"
و اما تهیونگ دستش رو از جیبیش خارج کردو با قدم های بلند درحالی ک صدای برخورد پاشنه های کفشش به زمین هنگام راه رفتن تو فضای بزرگ پارکینگ اکو میشد لبخند کجی زدو خودش رو به کم ترین فاصله از پسر مو بلوند رسوند. دست راستش رو نوازش وار روی گونه جیمین کشید و بوسه ای روی پیشونی پسر کاشت ، نگاهشو ب موهای فرشتش دادو اون هارو براش مرتب کرد ، لبخند عمیقی روی لب هاش نشست و چشم هاش به تیله های خوش رنگ جیمین خیره شد و بعد از مدت کوتاهی درحالی ک پلک هاش رو روی هم میگذاشت پیشونیش رو به پیشونی پسر چسبوند و اهسته اما واضح لب زد: " بی شک تو بی نقص ترین نقص قلب منی! "
لبخند جیمین برای لحظه ای روی لب هاش خشک شد لرز عجیبی تنشو مطیع خودش کردو سرش برای چند ثانیه کوتاه گیج رفت و همین کافی بود تا بدن لرزون و ضعیفش روی دست های قدرتمند مردش رها بشه...
پلک هاش روی هم افتادنو بهشت تهیونگ رو ازش گرفتن و سرگرد وحشت زده درحالی ک جسم لرزون فرشتش رو محکم در اغوش گرفته بود مدام اسمش رو صدا میزد و ازش میخاست ک چشم هاش رو باز کنه ، اما جیمین خسته تر از این ها بود و قصد نداشت ارامشی رو ک با همین اغوش ب دست اورده از دست بده!
اما...
این ضعف ، ضعف جسمانی نبود...
این ضعف از ترس و نگرانی شکل گرفته بود! درسته پارک جیمین بی رحم ترین رئیس مافیایی ک تو کل جهان وجود داشت ترسیده بود!
از دوباره از دست دادن مردی ک توی بغلش افتاده بود میترسید ، از واکنش تهیونگ بعد از فهمیدن حقیقت میترسید.
جیمین بعد از سال ها برای چیزی غیر از کارش نگران بود.
چی میشد اگه این لمس ها و بوسه ها رو از دست میداد؟
ایا دوباره به عمیق ترین و تاریک ترین دره وجودش سقوط میکرد؟
یا برای به دست اوردن مردش تا اخرین نفس میجنگید؟
اما جیمین با چه چیزی میتونست بجنگه؟ واقعا چیزی غیر از هویت واقعیش وجود داشت ک بخواد تهیونگ رو ازش بگیره؟
سوال های بی جواب زیادی توی ذهنش پخش و پشت سر هم تکرار می شد ک تا مرز جنون راهنماییش میکردن ، اما مثل همیشه لمس لب های سرگرد دلربای قصرش حتی ذهنیت اشفته و مغلوب شده اش رو سرو سامون میداد.
به سختی چشم هاش رو باز کردو بعد از جدا شدن لب های سرگرد از لب هاش اروم زمزمه کرد: " تهیونگا..."سرگرد ک از وضعیت فرشته ی مو بلوندش سردرگم شده بود سریع پاسخ داد: " اینجام عزیزم اینجام..."
جیمین لبخند بی جونی زدو درحالی ک از بین چشم های نیمه بازش به سرگرد خیره شده بود گفت:
" میشه یه قولی بهم بدی؟"تهیونگ دستپاچه و مردد جواب داد: " چه قولی باید بدم؟"
پسر مو بلوند چشم هاش رو بست و بریده بریده گفت:
"قول بده اگه یه روز به هر دلیلی من دیگه نتونستم کنارت بمونم تو به زندگیت ادامه میدی!"تهیونگ دست جیمین رو فشرد و لبخند تلخی زد با اینکه از عمق وجودش مطمئن بود که جیمین هرگز قرار نیست تنهاش بزاره بوسه ای ب لب های معشوقش زدو با صدایی ک اطمینان خاطر ازش لبریز میشد جواب داد: " فرشته ی دلربای من باید بدونه که هیچ دلیلی تو این دنیا نمیتونه منو ازش جدا کنه!"
جیمین ک جواب رضایت بخشی از طرف تهیونگ دریافت نکرده بود شروع ب سرفه کردن کرد و با اخم غلیظی ک بین ابرو هاش نشسته بود میون سرفه هاش گفت: " خواهش میکنم تهیونگ بهم قول بده! "
سرگرد ک از سرفه های پشت سر هم جیمین ترسیده بود بی معطلی گفت:"قول میدم ، قول میدم."
To be continued...
YOU ARE READING
𝗪𝗶𝘀𝗵𝗲𝘀 𝗟𝗶𝘀𝘁
Fanfiction•کامل شده• میگن اگه کسی ارزویی داره حتما بهش میرسه! تهیونگ مطمئن بود که هردوشون به ارزو ها و رویاهاشون میرسن و از این رو هردوشون ارزوی همدیگه رو براورده کردن... اما قرار نبود اینطور بشه! قرار نبود ارزوهاشون جا به جا براورده بشه! قرار نبود این کلمه...