اداره پلیس تو همهمه و عجله تمام افرادش غرق شده بود هر کس به بهترین شکل خودش رو اماده میکردو به صف افسر های بیرون اداره می پیوندید.
تهیونگ درحالی که بعد از مدت ها لباس های مخصوصش رو پوشیده بود تفنگ مورد علاقش رو با دقت چک کردو سر جاش قرارش داد.
امشب قرار بود انتقام خانواده فرشته مو بلوندش رو بگیره و این چیزی نبود که بخواد بخاطرش یک گوشه اروم بشینه.
ساعت ده و نیم در روز سیزدهم ماه اکتبر تمام نیروهای درجه دار یگان ویژه تجسس و امنیت ملی برای شروع عملیات دستگیری افراد مافیای بندر جلوی برج بیست طبقه اداره تجسس و امنیت ملی جمع شده بودند.
هلیکوپتر های متعددی سر ساعات و با فاصله خاصی روی پشت بام فرود می اومدن و بعد از گذشت چند دقیقه دوباره به پرواز در می اومدن.
با ورود هوسوک به محلی که نیرو ها صف ایستاده بودن همه در سکوت انتظار صحبت های فرمانده این عملیات رو کشیدن. فرمانده ای که بعد از مدت ها اولین پلیسی بود که ردی از مافیا گرفته بود.
هوسوک شروع به توضیح استراتژی حمله کرد به میانه های صحبتش که رسید گوشیش به شکل دیوانه واری پشت سر هم زنگ خورد طوری که مجبور شد صحبتش رو قطع کنه و تماس رو وصل کنه:
" فرمانده جانگ ، دنبال من میگردی؟" پسری که پشت خط بود از تغییر دهنده صدا استفاده میکرد." منظورت چیه تو کی هستی؟" هوسوک پرسید
" من رئیس مافیای بندرم همون ببر موبلوندی که دنبالش میگشتی ، خوشحال نمیشی اگه بگم که لازم نیست دنبالم بیای؟ من بالا همین برجی هستم توی محوطه حیاطش دارین اماده میشین ، به خودت زحمت رفتن به اون مخفیگاه رو نده بیا اخرین طبقه همین ساختمون ، به نفعته که همه دم و دستگاهت رو نیاری بالا فقط خودت سرگرد کیم و ستوان لی میاین." از روی لحن پسر میشد فهمید که هیچ جوره نمیشه بهش کلک زد چون قطعا اتفاق بدی می افتاد.
" چطور بهت اعتماد کنم که فقط خودت تنهایی؟" هوسوک گفت و نگاهشو به بالا ترین طبقه برج داد.
" به افرادت بگو قدم از قدم بردارن تا خودم تنها دخل همشونو بیارم! بالای برج منتظرم فقط خودتون سه تا." تماس قطع شد.
هوسوک نمیتونست روی جون خودشون ریسک کنه از این رو تمام افراد رو به سمت در ورودی برج هدایت کرد.
..
با حرکت تمام افراد زیر لب لعنتی به هوسوک فرستادو نارنج هایی که دستش بود رو پایین پرت کرد.
با صدای انفجار و فریاد کسایی که تو اتیش میسوختن. چشم های سرد تر از یخش رو از ادماهای در حال مرگ گرفت و درحالی که دوباره شماره هوسوک رو میگرفت به سمت تفنگ هایی که روی زمین ریخته شده بود رفت.
با وصل شدن تماس و پیچیدن صدای فریاد هوسوک توی گوشش خواست حرفی بزنه که متوجه حالت خاص چیدمان اسلحه ها روی زمین شد که حرف J رو نشون میدادن. بی توجه به صدای فریاد های هوسوک قطره اشکی از چشم چپش روی گونه اش سر خورد و مچاله شدن قلبش رو حس کرد.
بی هیچ شکی سکوت جونگ کوک موقع خداحافظی بی دلیل نبوده و مشغول چیدن این حرف بوده.
اون پسر...
هیچ کلمه ای تو این دنیا نبود که بتونه پسر نوزده ساله ی مافیای بندر رو توصیف کنه...
از انتهای لوگویی که خرگوش سیاهش براش چیده بود اسلحه صد تیری برداشت و ماسکش رو روی صورتش بالا کشید گوشی رو به گوشش نزدیک کردو فریاد زد:
" فقط خودتون سه نفر بیاین بالا!"
تماس رو قطع کردو به سمت دیواره های دور تا دور پشت بام برج که برای جلوگیری از افتادن افراد بود رفت و روی یکیشون نشست و منتظر موند.
اسمون شهر ابری بود و جیمین مطمئن بود که تا چند دقیقه دیگه بارون سنگینی میباره.
YOU ARE READING
𝗪𝗶𝘀𝗵𝗲𝘀 𝗟𝗶𝘀𝘁
Fanfiction•کامل شده• میگن اگه کسی ارزویی داره حتما بهش میرسه! تهیونگ مطمئن بود که هردوشون به ارزو ها و رویاهاشون میرسن و از این رو هردوشون ارزوی همدیگه رو براورده کردن... اما قرار نبود اینطور بشه! قرار نبود ارزوهاشون جا به جا براورده بشه! قرار نبود این کلمه...