" خب رو کن ببینم چی داری؟" جیمین با لبخند گفتو امیدوار به پسر خیره شد.
پسر بزرگ تر دستاشو به نرده های بالکن تیکه دادو چشماشو بست نفس کلافه ای کشید و گفت:
" پارک جیمین رئیس مافیا از مین یونگی افسر پلیس چی میخاد؟"
جیمین تکخندی زدو گفت: " همون چیزی ک بخاطرش از تک تیر انداز من به افسر پلیس تبدیل شدی!"" پارک جیمین دردسر ساز این فلشو بگیرو دست از سرم بردار." یونگی با کلافگی گفتو فلش رو سمت جیمین پرت کرد.
جیمین فلش رو رو هوا گرفتو با دلخوری گفت:
" هیونگ نیم هنوز بخاطر نقشه امروز ازم ناراحتی؟ باور کن چیزیم نمیشه."
یونگی نگاهی به سر تا پای حیمین انداختو لبخند محوی زد:
" شکی درش نیست ، تو عجیب ترین بچه دبیرستانی هستی ک به عمرم دیدم!"" یا هیونگ من دیگه دبیرستانی نیستم ، الان دیگه ۲۵ سالمه"
"باشه همون ک تو میگی"
جیمین خواست دهن باز کنه ک صدای زنگ گوشیش مانع شد. گوشیشو از جیبش خارج کردو کنار گوشش گذاشت: " چیه چانیول؟"
"کجایی جوجه رنگی نمیتونم ببینمت."
"تو بالکن عمارتم تا ۵ مین دیگه میام تو سالن ، به نفعته همه چی رو درست پیش ببری."
" میدونم ، خرگوش وحشیت همه چیو بهم گفته اون لنتی بدون نگاه کردن به پرنده ای ک از جلوی پنجره رد پیشد بهش شلیک کرد هنوزم نمیفهمم این بچه هارو از کجا میاری."
پسر موبلوند تماس رو قطع کردو گوشیش رو تو جیبش برگردوند.
یونگی درحالی ک به سمت در ورودی سالن حرکت میکرد گفت: " بهتره خیلی صدمه نبینی. وگرنه خودم میکشمت."
و بعد از دید جیمین خارج شد.
پسر لبخندی زدو زیر لب زمزمه کرد:" ممنونم هیونگ!"
مکث کوتاهی کردو خطاب به جونگ کوک گفت:
" خرگوش کوچولو فالگوش ایستادن کار خوبی نیست!"
جونگ کوک از بالکن طبقه بالا پایین پرید و با صدای بلندی گفت: " نمیشنوم چی میگی هیونگ."
و بعد صدای خنده هاش گوش های پسر بزرگ رو نوازش کرد.
سکوت جیمین باعث شد خنده های کوک متوقف بشه و با حالت جدی تری به چشم های اتشین هیونگش خیره بشه: " باید مراقب باشم هیونگم گند بزرگ تری به بار نیاره!""کوک کافیه!" جیمین با فریاد گفتو دستشو روی پیشونیش کشید.
و در مقابل جونگ کوک هم فریاد زد:
" سر من داد نزن هیونگ ، نمیفهمم چرا گاردتو پیش اون انقدر پایین اوردی ک کنارش حرف از مافیا و ریاست میزنی ، اون یه افسر پلیسه میفهمی؟ قسم میخورم اگه بفهمه ک کی هستی اونم مثل همه ی اون افسر هایی ک تا حالا دیدی باهات رفتار میکنه..."
مکث کوتاهی کردو به سمت جیمین قدم برداشت با مشت روی شونه راستش کوبیدو ادامه داد:
" جای اون تیر هنوز روی بدنته هیونگ ، جای اعتمادت به مین هو هنوز روی شونته ، نزدیک بود بمیری و تو هنوز هر هفته سر قبر کسی ک با دستای خودت کشتیش دعا میخونی."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝗪𝗶𝘀𝗵𝗲𝘀 𝗟𝗶𝘀𝘁
Hayran Kurgu•کامل شده• میگن اگه کسی ارزویی داره حتما بهش میرسه! تهیونگ مطمئن بود که هردوشون به ارزو ها و رویاهاشون میرسن و از این رو هردوشون ارزوی همدیگه رو براورده کردن... اما قرار نبود اینطور بشه! قرار نبود ارزوهاشون جا به جا براورده بشه! قرار نبود این کلمه...