سوئیچ رو چرخوند و ماشین رو خاموش کرد.
چشم هاش رو ب طرف پسری ک روی صندلی بغل خوابیده بود چرخوند و به صورت معصومش خیره شد.
دستش رو نوازش وار روی گونه ی پسر کشید و اروم اسمش رو زمزمه کرد: " جیمینا بیدار شو رسیدیم."هنوز جمله اش تموم نشده بود ک چشم های پسر موبلوند با شدت باز شدن و دست هاش دست تهیونگ رو اسیر کردن. چهره رنگ پریدش نشونه از حال بدش بودو ضربان قلبش که ب قصد سوراخ کردن سینش میکوپید تهیونگ رو بیشتر از همیشه نگران کرده بود.
سکوت خوفناکی بین تیله های ترسیده جیمین و مردمک های نگران تهیونگ شکل گرفته بود ک فضای سنگین ماشین رو سنگین تر میکرد.
سرگرد لبخند محوی زدو بدون اینکه دست اسیرش رو از بین زندان انگشت های جیمین ازاد کنه با دست دیگش صندلی جیمین رو خابوندو شیشه های دودی رنگ ماشین رو بالا داد.
حالا حتی با دقت زیاد هم کسی قادر نبود داخل ماشین رو نگاه کنه.
پسر موبلوند ک هنوز از شوک خارج نشده بود بدون پلک زدن ب تهیونگ خیره شده بود.
سرگرد روی صندلیش جا به جا شدو در کثری از ثانیه روی فرشته ی مو بلوندش خیمه زدو لبهاش رو ب لب های خوش طعم معشوقش رسوند ، اما اون هارو نبوسید.
تنها یک لمس ساده یک برخورد کوتاه باعث شد ارامش تا عمق مغز استخوان جیمین تزریق بشه.
چون حالا پسر موبلوند چشم هاش رو بسته بود و با بوسه های ریزی ک روی لب های سرگرد میکاشت سعی میکرد درخواست بیشرمانه اش رو به تهیونگش بفهمومه ، اما اونجا ک جاش نبود ، اونا ت پارکینگ عمارت یکی از دوست های پدرش بودن و دیگه باید ب قصد شرکت در مهمونی طبقه های بالا از ماشین پیاده میشدن.
شانس با پسر موبلوند یار بوده ک بیهوشیش طولانی مدت نبوده و با خوردن دمنوش های گیاهی سون وو و انداختن چند تا قرص تونسته خودش رو به این مهمونی مهم برسونه.
مهم نتنها از نظر دوستی و رابطه شغلی پدرش بلکه برای دیدن یک دوست قدیمی!تهیونگ سرش رو عقب کشید و لبخند پر رنگی تحویل چشم های زیبای فرشتش داد و درحالی ک صورتش رو قاب گرفته بود گونه هاش رو نوازش میکرد.
" اروم باش فرشته من ، من اینجام کنارتم..."
مکث کوتاهی کردو بوسه ای ب پیشونی پسر موبلوند زدو و زمزمه وار ادامه داد: " دیگه باید بریم ، میتونی بایستی؟"
جیمین چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید طولی نکشید ک ارامش حضور سرگرد به تک تک سلول های پسر شجاعت رو تزریق کردن و این پسر موبلوند بود ک اینبار دهن به حرف زدن باز کرد:
" دوستت دارم! "●●●●●
فضای عمارت با رنگ های قهوه ای و ابی مجلل شده بود و میز ها و صندلی ها حساب شده و منظم تو سالن بزرگ مهمونی طوری چیده شده بودن ک قسمتی از سالن برای رقص خالی بود.
ارباب زاده ها و خدمشون یکی یکی از در های بزرگ سالن وارد میشدن و پسر جوونی ک کنار در ایستاده بود اسم خودشون و پدرشون رو اعلام میکرد.
ارباب زاده ها بعد از ورود به سالن به سرعت به سمت جمع اشنایی میرفتن و مشغول نوشیدن و صحبت کردن میشدن و بعضی با درخواست از خانم های تنهایی ک مشغول نگاه کردن رقص زوج ها بودن به قسمت رقص میپوستن و مشغول رقصیدن میشدن.
وقتی در های بزرگ سالن بار دیگه باز شد و پسر جوون پشت میکروفون اسمی رو اعلام کرد ، ب یکباره کل سالن رو به سکوت رفت و تنها صدای موزیک پخش شده تو سالن بود ک ورود اون شخص رو خوش امد میگفت. همه توی سالن بزرگ مهمونی انتظار یک خدمه شلوغ و پر جمعیت رو از شخص جلوی در داشتن اما با دیدن فقط یک فرد در کنارش از شدت تعجب قادر به فکر کردن نبودن.
و اسمی ک برای بار دوم تو فضای سالن تنین انداز شد چیزی نبود جز:
" پارک جیمین پسر و تنها وارث رئیس پارک بزرگ "جیمین ک از واکنش حضار خنده اش گرفته بود تک سرفه ای کرد لبخند ملیحی زدو طوری ک فقط تهیونگ بشنوه گفت: " خیلی تابلو نیست ولی برگای همشون ریخته."
تهیونگ لبخندی زدو درحالی ک جیمین رو به جلو هول میداد با خوشرویی گفت: " ارباب جوان بهتره از کلمات مناسب تری استفاده کنید! "
لبخند روی لب های جیمین خشک شدو جاش رو به حالت چندشی داد.
" کیم تهیونگ برای تو ام بهتره حالمو بد نکنی چون هیچ دوست ندارم بعدا بگن ک بزرگ ترین رئیس مافیا تو مهمونی دوست پدرش استفراغ کرده!"
چشم های سرگرد ب حدی درشت شدن ک جیمین فهمید چه گندی زده.
و این سکوتی ک بینشون برقرار شده بود کشنده ترین لحظات رو برای جیمین به ارمغان اورده بود طوری ک دست های پسر موبلوند شروع به لرزش کردن و نفس تنگی خیلی زود به سراغش اومد.
" چی...گفتی؟" تهیونگ زمزمه کردو به چشم های جیمین خیره شد.
و درست وقتی ک جیمین میخواست حرفی بزنه بازوی جونگ کوک دور گردنش نشست:
" عشقتون اومد. "
با فشاری ک از دست جونگ کوک به گردنش وارد میشد به خودش اومد و با لبخند گفت:
" من رئیس بزرگ ترین مافیای سیاستم!"
و بعد همراه جونگ کوک ب بلند ترین حالت ممکن خندید.
تهیونگ نگاه شرمنده ای بهشون انداخت و سرشو تکون داد:
" امیدوارم رابطه شغلی پدرتو به باد ندی!"
در های بزرگ سالن بار دیگه باز شدن و اینبار پسر جوون اسم هایی رو اعلام کرد ک برای سرگرد کیم تهیونگ اشنا بودن
" جانگ هوسوک ، بیون بکهیون ، مین یونگی. "تهیونگ بعد از شنیدن اسامی همکارانش تو اداره پلیس با لبخن بزرگی به سمتشون دوید و این اتفاق فضای خوبی رو برای صحبت های خرگوش سیاه و هیونگ خطرناک و حواس پرتش باز کرد.
" چانیول داره میاد ، یونگی ام اینجاست پس ینی همکارهای سرگرد مورد علاقتم اینجان ، جواستو جمع کن هیونگ گند به بار نیار! "
جیمین نفسشو کلافه فوت کردو با لحن جدی گفت:
" به مین بگو یجای اروم پیدا میکنم بیاد ببینمش ، به چان زنگ بزن بگو به نفعشه مغزمو نشونه نگیره چون اینجا یه سرگرد هست ک یه میلی متر هم خطا نمیکنه ، راجب گند کاری امروزم بعدا حرف میزنیم."●●●●
"چرا اومدین اینجا؟" تهیونگ پرسیدو به هوسوک خیره شد.
بکهیون لبخندی زدو نگاهی به دهن پر هوسوک انداخت: " سرگرد کیم بهمون خبر رسید ک به چند نفر ناشناس از طریق پیامک دعوتنامه فرستاده شده برای همین اومدیم چون فکر میکردیم ک ممکنه اونم بین مهمونا باشه."با شنیدن کلماتی ک از دهان بکهیون خارج میشدن خون توی رگ های تهیونگ منجمد شدو چشم هاش وحشت زده فضای سالن رو انالیز کرد:
" چرا زودتر نگفتی؟ جیمین کجاست شما میبینینش؟""رئیس جانگ افسر مین اینجا نیست شما ندیدینش؟"
همزمان بکهیون گفتو نگاهشو به اطراف داد.تهیونگ نگاهی به هوسوک ک بیخیال و ساکت مشغول خوردن بود انداختو لعنتی زیر لب نثارش کرد و به قصد پیدا کردن جیمین بین جمعیت سرسام اور سالن دوید.
to be continued...
YOU ARE READING
𝗪𝗶𝘀𝗵𝗲𝘀 𝗟𝗶𝘀𝘁
Fanfiction•کامل شده• میگن اگه کسی ارزویی داره حتما بهش میرسه! تهیونگ مطمئن بود که هردوشون به ارزو ها و رویاهاشون میرسن و از این رو هردوشون ارزوی همدیگه رو براورده کردن... اما قرار نبود اینطور بشه! قرار نبود ارزوهاشون جا به جا براورده بشه! قرار نبود این کلمه...