" روز مهمونی تمام اطلاعات رو تو یه فلش بهش دادم ، حالا که بیدار شده برو بهش بگو حتما چکش کنه." یونگی گفت و پوف کلافه ای کشید.
-" باشه ، فعلا."
با شنیده شدن صدای بوق های متعددی که نشونه از قطع شدن تماس میداد گوشیش رو خاموش کردو روی میز کنار تخت انداخت و کلافه دستی به صورتش کشید.
●●●●
" خیلی خب اقای سو ، اگه باهامون همکاری کنی میتونم تو کم تر کردن جرمت بهت کمک کنم." هوسوک گفتو با نگاهی جدی به چشم های پسر خیره شد.
پسر سن زیادی نداشت و از روی چهرش میشد حدس زد که 19 تا 20 سالشه.
-" من فقط محافظ عمارت بودم چیز زیادی نمیدونم فقط وقتی از جلوی در دفتر رد میشد صدای شلیک شنیدم ، ولی اقای پارک بهمون گفته بود تحت هیچ شرایطی بدون اجازه خودش در اتاق رو باز نکنیم." پسر با دست پاچگی گفت.
هوسوک نگاهی به دست های لرزون پسر انداختو نرم تر گفت:
" چند وقته کارتو شروع کردی؟"-" حدود یکسال پیش."
" هیچ نشونه ای نداری که بهمون بگه فردی که شلیک کرده کی بود؟ زمان شلیک برای قبل از مهمونی بوده؟"
-" صدای شلیک رو قبل از مهمونی از اتاق اقای پارک شنیدم ، نشونه..." مکث کوتاهی کردو با به یاد اوردن چیزی نگاهشو به هوسوک دادو و شروع به حرف زدن کرد:
" قرار بود یه محموله ای رو تحویل بگیرن که از حرف هاشون فهمیدم میخوان محموله رو از خرگوش سیاه بدزدن ، اون روز هم اقای پارک توی اتاقشون همین اسم رو صدا زدن."
هوسوک لبخندی زدو بعد از بلند شدن از روی صندلی خطاب به پسر گفت:
" با چیزایی که گفتی اگه بتونیم مقصر اصلی ماجرا رو پیدا کنیم یه حال حسابی تو پروندت میدم."●●●●
چشم هاشو باز کردو کمی جابه جا شد تا از بغل تهیونگ بیرون بیاد ، سروم و خون وصل به دستش رو کند و بی توجه به درد شونش از جاش بلند شدو بعد از درست کردن ملافه روی سرگردش ، تحویه کننده هوا رو بعد از اضافه کردن ماده خاصی روشن کرد.
نگاهی به چهره غرق در خواب سرگرد دادو با لبخند تلخی لب زد:
" متاسفم تهیونگا! "
به سمت کمدش رفت و لباس های خوابش رو با کت و شلوار مشکی رنگی عوض کرد ، موهای بلوندش رو مرتب کردو درحالی که با گوشیش شماره جونگ کوک رو میگرفت از اتاق خارج شد.هنوز بوق اول تموم نشده بود که تماس وصل شد:
_" پشت عمارت با بنز سیاهت منتظرم."
بدون گفتن کلمه ای تماس رو قطع کردو از در پشتی عمارت خارج شد.
به سمت بنز سیاه رنگش حرکت کردو توش نشست نگاهشو سرد تر از یخشو به روبهرو دادو گفت:
" خب چیکار کردی؟"_" فلشی که یونگی بهت داد کجاست هیونگ؟ "
فلش رو از جیب داخلی کتش برداشت و به سیستم ماشین وصل کرد. با لود شدن محتوای داخل فلش و بالا اومدن پوشه های زیادی با موضوع مافیای بندر روی صفحه مانیتور نسبتا کوچیک ماشین ، هر دو پسر حاضر داخل بنز مشکی رنگ با دقت بیشتری مشغول خوندن مطالب شدن.
محتوای داخل پوشه ها حاوی لوکشین هایی که توش قتل ، جاساز محوله های مواد مخدر و اسلحه ها ، شکنجه انجام شده بود و محل دقیق اسایشگاه برده های لولیتا.
همه و همه کنار هم چیده شده بود و اسم یکی در صدر همشون بود "خرگوش سیاه".جیمین لبخند حرصی زدو گفت: " این رئیس پلیس جدید سئول خیلی بدقلقه..."
مکثی کردو ادامه داد:
" دخلشو میارم امشب! "-"میخوای چیکار کنی هیونگ؟" کوک پرسیدو با نگاهی جدی به عکس رئیس پلیس سئول که روی صفحه کوچیک مانیتور بود خیره شد.
اما به ثانیه نکشید که تگاهش رنگ تعجب گرفت و ناباورانه لب زد:
" این که رفیق سرگرده مورد علاقته."
با پایان جمله کوک سطل اب یخی روی سر جیمین خالی شد ، نگاهشو به مانیتور دادو نفس کلافه ای کشید. این وضعیت قرار نبود به این راحتیا تموم بشه.
" بچه هارو اماده کن امشب میریم سراغ افراد چانیول ، به گوردون زنگ بزنو بگو کشتی های بار شیشه رو تو همون جزیره همیشگی نگه داره تا بهش خبر بدم ، برنامه بچین که فردا افسرای پلیس مرکز بوسانو زخمی کنیم بدون اینکه بمیرن..."
مکث کوتاهی کردو درحالی که با لبخند شروری به چشم های براق کوک نگاه میکرد ادامه داد:
" خیلی به پر و بالمون پیچیدن ، وقته باهاشون بازی کنیم."●●●
هوسوک عطسه بلندی کردو به حرفاش ادامه داد:
" احتمالا بتونیم با کمک افراد پارک چانیول به رئیس مافیا برسیم ، نامجون و جین برین بخش بوسان و بکهیون و شین جه میرن بخش اینچئون ، حواستونو جمع کنید اگه نشونه ای دیدی حتما خبر بدید."
لیوان ابشو سر کشیدو با گفتن کلمه " تمومه " از اتاق کنفرانس خارج شد.با خروج هوسوک ، بکهیون و شین جه از اتاق نامجون نگاه پر استرسی به چهره مشغول جین که درحال خوندن پرونده ها بود انداختو لب زد:
" پاشو بریم قدم بزنیم."
جین لبخندی زدو بدون حرف از روی صندلیش بلند شد کت کرمیش رو دستش گرفتو پشت سر نامجون از اتاق خارج شد.
تو تاریکی ساعت 02:30 شب که تنها صدای موجود توی فضای سبز روبهروی ایستگاه پلیس صدای جیرجیرک های شب بیدار بود و گاهی هم ماشینی رد میشد.
دل نامجون پر از استرس فردا شب بودو نگران جون دوست پسر دوست داشتنیش که حالا دستش رو گرفته بودو کنارش راه می اومد.
" میخام از هوسوک خواهش کنم تا ما به سئول نریم."
جین متعجب به چشم های لرزون نامجون خیره شد و پرسید:
" برای چی؟"
پسر کوچیک لبش رو گزیدو نفس عمیقی کشید:
" من رئیس مافیای بندر رو میشناسم!"
با پایان جمله پسر دست های پسر بزرگ تر روی شونه هاش نشستن و چهره و صدای مشتاق جین تو فضای ساکت پارک همهمه ای ایجاد کرد:
" اون کیه؟ بگو کیه؟"
نامجون سرش رو بلند کردو به چشم های جین خیره شد. بزاق چشم هاش نشونه از نشستن اشک توی چشم هاش بود و لرزش دستاش از خطر حرفی که میخواست بزنه خبر میداد. صورت پسر مقابل رو قاب گرفتو بوسه عمیقی به لب هاش زد و با لبخندی که با اشک تو چشم هاش در تضاد بود لب زد:
" اون پارک...."To be continued...
YOU ARE READING
𝗪𝗶𝘀𝗵𝗲𝘀 𝗟𝗶𝘀𝘁
Fanfiction•کامل شده• میگن اگه کسی ارزویی داره حتما بهش میرسه! تهیونگ مطمئن بود که هردوشون به ارزو ها و رویاهاشون میرسن و از این رو هردوشون ارزوی همدیگه رو براورده کردن... اما قرار نبود اینطور بشه! قرار نبود ارزوهاشون جا به جا براورده بشه! قرار نبود این کلمه...