با حرص لگدش رو به هوا پرت کرد اما نتیجه ش فقط پرت شدن پتوی روش روی زمین بود... نیم خیز شد و با چشمای نیمه باز دنبال ساعت دیجیتال که با صدای بلندی زنگ میزد گشت
_لعنتی... کدوم گوری افتادی...
بالاخره و با هزار زحمت ساعت رو از زیر میز بیرون کشید و خاموشش کرد...
عدد عای روی ساعت ۶ صبح رو نشون میداد و این یعنی تن باید برای رفتن به مدرسه اماده میشد...
موهای مشکی کوتاهش سیخ سیخ شده بود و یکی از پاچه های شلوار گشاد و زرد رنگش تا روی زانو بالا رفته بود...
تن با همین سر و وضع و مسواک خرسی به دست سمت سرویس بهداشتی انتهای تلو تلو میخورد
چشماش هنوز غرق خواب بود و اونا رو فقط در حدی باز کرده بود که مسیر جلوش رو پیدا کنه...
چند قدمی با در سرویس بهداشتی فاصله داشت که صدای اشنای چانیول توی کوشش پیچید...
خب اهمیتی نداشت... نه تا وقتی که چانیول رو کنار همون مرد بلوند دید...
«وات ده فاک...
این مرده این وقت صبح اینجا چیکار میکنه؟!!! »مرد بلوند همقدم با چانیول از بالکن طبقه دوم بیرون اومده و درحال رفتن سمت راه پله بود...
تن نگاه کنجکاوش رو به اون مرد عجیب دوخت...
اما اینبار هم چیز زیادی دستگیرش نشد... فقط یه نیمرخ غیر واضح...چشمای مرد با موهای طلایی رنگش که بخشی شون ازادانه روی شقیقه ش می رقصیدن پوشونده شده بود... تن فقط لبایی رو میدید که حرکت میکردن و صدای بمی که با لهجه ای خاص مشغول صحبت کردن با چانیوله...
یه چیزی درباره اون مرد درست نبود و این تن رو حسابی درگیر میکرد
یه قانون نانوشته توی عمارت لی وجود داشت...
موی رنگی ممنوع!تن به خوبی به یاد داشت... وقتی تولد هجده سالگیش از پدرش خواسته بود موهاش رو نسکافه ای رنگ کنه چه جوابی گرفته بود
«+پسرم رنگ موی طبیعیت چیزیه که مردونگی تو رو حفظ میکنه... تو قراره روزی مرد بزرگی بشی... دوست ندارم تو رو به عنوان کسی که مثل دختر ها موهاش رو هر روز یک رنگ میکنه بشناسن!
خودت میدونی که توی خونه ی من...
_موی رنگی ممنوعه.... »با یاداوری اون مکالمه دوباره آه کشید...
دوباره مرد توی پیچ راهرو گم شده بود...اون کی بود...
چیزی که ارزوی تن بود رو داشت و این اصلا برای تن خوشایند نبود...آه کلافه ای کشید و داخل دستشویی رفت... خواب کاملا از سرش پریده بود و مغزش پر از علامت سوالای بزرگ و کوچیک بود... علامت سوالای طلایی رنگی که حول محور اون مرد مرموز میچرخید...
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfiction➷couple: johnten, jaeyong, chanbaek, nomin ➷genre: romance, comedy, smut, school life, angest Update: everyday! ➷summary: به راستی عشق چطور مسیر خودش رو به قلب انسان ها پیدا میکنه؟! آیا حضور اون رو احساس میکنیم ؟! یا مثل حرکت بیصدای خون در رگهامو...