17

194 57 18
                                    

روی صندلی راحتی جلوی دیوار شیشه ای بزرگ اپارتمان نشسته بود و همونطور که توی تاریکی دلپذیر محیط ستاره بارون شب رو تماشا میکرد هر از چند گاهی به کتاب توی دستش رو که نور ملایم اباژور بغل صندلی روشنش میکرد ورق میزد

«فراتراز بودن» خیلی ریز گوشه ی هر صفحه نوشته بود و کتاب رو معرفی میکرد

جنو این سکوت و تاریکی رو دوست داشت، درواقع روحش اصلا توی اون اپارتمان حضور نداشت

جسمش توی سئول و روحش در فرانسه رو به روی کریستین بوبن پشت میز نشسته بود و همونطور که اسپرسوی داغش رو جرعه جرعه میخورد باهم درباره‌ی مرگ ژیلسن حرف میزدن

صدای باز شدن در اپارتمان هم باعث بیرون اومدن جنو از دنیای خاص و تک نفره ش نشد، رنجون درحالیکه پاکت های خرید رو با دست چپ گرفته بود و با دست راستش سعی داشت کلید لامپ رو پیدا کنه غر زد

+ادیسون و برق کلا براش بی معنین

وقتی کلید رو پیدا کرد و فشرد اتاق دوباره روشن شد و تونست جنو رو پشت دیوار شیشه ای ضلع جنوبی پذیرایی ببینه

کفشاش رو با دمپایی روفرشی عوض کرد و همونطور که خرید ها رو حمل میکرد و به جون جنو غر میزد داخل اشپزخونه رفت

+اخرش خودتو کور میکنی جنو... چرا موقع کتاب خوندن یکی از این لامپهای کوفتی رو روشن نمیکنی؟ مگه اون اباژور چسی میتونه اندازه ی کافی نور بده
بطری ها و پاکت ها رو روی کانتر چید و بهش تکیه داد

+جنویاااا... اصلا صدامو میشونی؟

جنو بدون بستن کتاب از روی صندلی بلند شد و همونطور که کتاب کوچیک رو توی دست داشت سمت رنجون اومد

_برگشتی؟

رنجون پوکر بهش زل زد

+ نه توی اتوبوسم، ده دیقه دیگه میرسم

جنو کوتاه خندید و روی صندلی پایه بلند جلوی کانتر نشست

_چیپس میگو خریدی؟

رنجون بطری شیر و نوشابه رو توی یخچال جا داد و دوباره سمت جنو برگشت

+اره، شیش تا بسته

جنو خم شد و توی پاکت ها سرک کشید

_ایول... راستی رنجون، شام بریم همون رستوران ظهری؟

رنجون با شنیدن اسم رستوران ظهر از جا پرید و با صدای بلند غرید

+ ابدا... باز میخای بری دنبال اون گارسون بدبخت

جنو کتاب رو پایین گذاشت و یکی از بسته های چیپس میگو رو باز کرد

_گارسون نبود، گمونم مدیر رستوران بود

رنجون سرش رو کمی کج گرد و با اخم خفیفی پرسید

+اونوقت از کجا این کشف بزرگ رو انجام دادی؟

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now