6

231 71 48
                                    

پشت میز تحریر نشسته بود و مشغول تست زدن بود... دانش اموز اونقد درس خونی نبود اما هوش خوبی داشت...

ورق میزد اما ذهنش جای دیگه ای سیر میکرد... هنوز درباره جانی و معلم جانگ کنجکاو بود و خوب میدونست تا کنجکاویش رو برطرف نکنه نمیتونه روی درس تمرکز کنه...

باید حلش میکرد

گوشیش رو از روی میز برداشت و با شماره ی جانی که اونو «کله زرد نچسب! » سیو کرده بود تماس گرفت

بعد از اولین بوق صدای بم جانی پیچید

+الو

_کجایی؟

+توی حیاط... چیزی شده؟

_بیا بالا کارت دارم

منتظر جواب نموند... گوشی رو قطع کرد و روی میز گذاشت... هوفی کشید و سعی کرد بیشتر توی پوسته ی پرروی خودش فرو بره

چند دقیقه گذشته بود که تقه ای به در خورد و در به ارومی باز شد

_بت یاد ندادن منتظر اجازه ورود بمونی؟

+ اوه ببخشید اولیا حضرت

جانی با پوزخند بیرون رفت و دوباره در زد

_مسخره... بیا تو

در باز شد و جانی دوباره داخل اومد... گوشه ی اتاق ایستاد و دستاش رو توی جیب شلوار راسته مشکیش سر داد

+ خب... کارم داشتی

_بشین

تن به تخت اشاره کرد و گفت اما جانی همچنان سر جاش ایستاد

+ ممنون... تختت پر از موی گربه س... روی لباسم میمونه !

تن بهت زده چرخید و مستقیما به جانی زل زد

_چی... گربه کجا بود؟!

جانی با ارامش گفت

+میدونم دیشب دوباره قایمکی گربه اوردی توی اتاقت

تن شوک زده از جا بلند و با چشمای ریز به جانی زل زد

_وات د فاک... ببینم توی اتاقم شنود گذاشی؟!

جانی پوزخندی زد و تکیه شو به دیوار پشت سرش داد

+نیازی بهش ندارم...خودت خودتو لو میدی

تن اخم واضحی کرد و گیج پرسید

_من؟!

جانی سرش رو تکون داد

_چطور فهمیدی؟!

جان با لبخند شیطنت امیزی ابروهاش رو بالا انداخت

+قرار نیست همه چیو بهت بگم تن لی!

_عوضی

تن زیر لب غرید و روی تختش نشست... اون مرد از هر فرصتی برای راه رفتن روی مخ تن استفاده میکرد

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now