27

158 39 24
                                    


کل شب گذشته رو نخوابیده بود، نمیدونست این بیخوابی از شوق حس تیونگه یا از اینکه پسرک فکر میکنه دوست دختر داره و میخواد ازش دل بکنه؟!
اونقدر نسبت به پسرک ریز اندام لبریز از علاقه بود که حس میکرد اگر توی دیدنش تعلل کنه قلبش از جا کنده میشه.

تصور اینکه اگر حسش رو به تیونگ بگه بعدش میتونه به راحتی پسرک رو بین بازوهاش بگیره و از عطر بهشتیش سرشار بشه ته دلش لرزش شیرینی به وجود می آورد، اما باید زودتر دست به کار میشد، نباید میذاشت غم توی دل پسرکش بیشتر از قبل بشه.
سرعت ماشینش رو بیشتر کرد تا زودتر به محل کارش برسه.

بالاخره رسید، کیفش رو روی میز گذاشت و گوشی همراهش رو از جیب بیرون اورد، شماره ی تیونگ رو گرفت، میدونست پسرک بیداره و درس میخونه، چند تا بوق پشت سر هم و بعد از اون رد تماس!

جهیون جا خورد.

یکباره دیگه تماس گرفت، اینبار گوشی تیونگ خاموش بود!

باورش نمیشد پسرک اینقدر توی دور شدن ازش جدیه. نفس عمیقش رو بیرون فرستاد و دست بین موهای مشکیش برد.

حالا که تیونگ حتی نمیخواست صداش رو بشنوه چیکار باید میکرد؟!

*
*
*

مشغول تست زدن بود، درست مثل ازمون ورودی ساعت رو کوک کرده بود و با تمام تمرکز مشغول بود، توی بدترین زمان ممکن گوشیش شروع به زنگ خوردن کرد، بدون نگاه کردن به تماس گیرنده ردش کرد و گوشی رو روی حالت پرواز گذاشت، چی از آزمون برای تیونگ مهمتر بود؟ مسلما هیچی!

توی ذهنش اکو شد :

«نکنه جانگ جهیون بود؟»

زمزمه کرد:

_فکر نمیکنم.

و مشغول ادامه ی آزمونش شد.

ساعت یازده و نیم بود که گوشیش زنگ خورد و متوجه شد وقتش تمومه. به پشتی صندلی تکیه داد و با انگشت یه برگ پتوس حصیری که درست کنار میز تحریرش جا خوش کرده بود ضربه ارومی زد :

_بزن قدش رفیق، همه رو جواب دادیم!

کش و قوسی به بدنش داد و از پشت میز بلند شد :

_تصحیح باشه برای بعد.

گوشیش رو از روی میز برداشت و روی تخت ولو شد.از حالت پرواز خارج کرد و اونجا بود که میس کال جهیون رو دید، قلبش یکباره فرو ریخت، نمیدونست باید چیکار کنه، از اون شب کذایی که موی طلایی رو روی کت جهیون دیده بود اون رو دست نیافتنی تر و محال تر از همیشه میدید و شنیدن اسمش با سنگینی حس غم روی قلبش همراه میشد، نفس عمیقی کشید و گوشیش رو روی تخت گذاشت. زمزمه کرد :

_بهرحال باید یاد بگیرم قلبم براش نتپه.

*
*
*

کلاسش تموم شده بود و درحالیکه تک تک سلول های بدنش برای یه کاپ امریکانو درحال التماس بودن خودش رو به دفترش رسوند، قبل از داخل شدن رو به منشی گفت :

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now