26

159 34 25
                                    


بعد از ماجرای چند روز قبل زندگی برای تن به چهاردیواری عمارت خلاصه شده بود، صبح با بیدار شدن خورشید از خواب بیدار میشد، درس میخوند و میخوند و میخوند تا وقتی خورشید خودشو به وسط آسمون میرسوند و بهش میگفت وقت ناهاره!

بعد از ناهار تست میزد، آزمون میداد، کتاب ورق میزد و در نهایت حدود ساعت پنج دیگه واقعا هیچ کاری برای انجام دادن نداشت، کلافه پشت پنجره می نشست و بیرون رو تماشا میکرد.

بعضی وقتا تیونگ بهش زنگ میزد و یک ساعتی سرش رو گرم میکرد و بعضی وقت ها هم مثل اون روز با دید زدن بادیگارد خاص و بلوندش میگذشت!

بی حوصله توی خونه میچرخید، اینبار مقصدش اشپزخونه ی طبقه پایین بود شاید بتونه چیزی برای خوردن پیدا کنه، جانی هم همونجا بود، جایی کمی دورتر درحال قدم زدن بود و توی مغزش ساعت ها رو برای خلاص شدن از شر آتل آزار دهنده ی توی دستش میشمرد.

تن با کیوت ترین حالت ممکن در یخچال رو باز کرده بود و تا کمر خودش رو توی یخچال جا داده بود، زیر لب بخاطر وجود اون همه میوه توی یخچال و بوی حال به هم زنشون(!) غر میزد، برای تن همونقد که بستنی رویایی بود میوه ها کابوس بزرگ و وحشتناکی بودن که حتی نمیخواست چشمش بهشون بیفته.

جانی با کمی فاصله به چهارچوب در تکیه داده بود و درحالیکه سعی داشت لبخند بزرگ روی لبش رو پنهون کنه به پسرک کیوت سر یخچال زل زده بود.

اگر قرار بود جانی تن رو به نوعی خوراکی تشبیه کنه قطعا عسل رو انتخاب میکرد، تن درست مثل عسل خالص شیرین بود و هوس انگیز و حیف که جانی نمیتونست به این عسل خالص ناخونک بزنه!

غرق توی تماشای تن بود که با برخورد چیزی و خیس شدن پیرهنش از جا پرید، بلافاصله صدای بلند برخورد سینی فلزی به زمین تن رو هم از جا پروند.

تهیان با حیرت و صدایی جیغ مانند رو به جانی گفت :

-تو چرا توی در واستادی اخه!

جانی خواست دهن باز کنه و چیزی بگه که سوزش شکمش توجهش رو جلب کرد:

_این چیه ریخت روم چرا دارم میسوزم من؟

تهیان با یاداوری اتفاق سریع سمت جانی دوید :

-وایتکسه، بدو درار پیرهنتو، پوستت میسوزه!

جانی با دست آزادش سعی کرد پیرهن سفید خیس شده ش رو از شکمش فاصله بده:

_به نظرت با این دست بسته ی لعنتی میتونم دکمه باز کنم؟

تهیان با کف دس ضربه ی ارومی به پیشونی خودش زد:
-راس میگی حواسم نبود، بذار برات باز کنم.

+نههههه!

صدای نه بلند و قاطع تن که داشت سمتشون میدوید هردو رو از جا پروند، تن خودش رو به جانی رسوند و به ارومی تهیان رو ازش فاصله داد:

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now