گره ی پیشبندش رو محکم کرد و دستمال نمدار رو برداشت تا برای تمیز کردن میز ها به کمک سونگچان بره
ذهنش هنوز هم درگیر تن بود، روز گذشته که به ملاقاتش رفته بود اون رو عصبی و متشنج دیده بود
انگار علاوه بر تب و لرز طوفان بزرگی درونش رو درنوردیده بودتن همه چیز رو برای تنها دوست صمیمیش تعریف کرد
اینکه کنار جانی چه احساسات عجیب و ضد و نقیضی رو تجربه میکنه و تیونگ پی برد جنگ جهانی درون تن به اوج خودش رسیدهروزهای اینده سرنوشت ساز هستن و باید دید احساسات تن پیروز میشه و جانی رو میپذیره یا منطق قلبش رو فتح میکنه و دوباره به غار تنهایی خودش فرو میره
برای تیونگ این نوع دوست داشتن عجیب و در عین حال جالب به نظر میرسیداینکه مردی دل به مرد دیگه ببنده و اون رو به عنوان شریک احساسی خودش انتخاب کنه هرچند ته قلبش احساس نگرانی عمیقی میکرد چون در جامعه ی از حضور داشتن که عشق توی چهارچوب و قوانین خاصی قابل پذیرش عموم بود
میدونست دوستش ادم درستی رو برای دل بستن انتخاب کرده، برخورد هایی که با جانی داشت نشون میداد اون مرد امین، با ملاحضه و قابل اتکاست و به راحتی میتونه تنی که سالها توی ترس و غم بزرگ شده رو برای بقیه ی عمرش شاد نگه داره اما از واکنش بقیه نسبت به این ماجرا کمی ترس داشت
+تیونگ... حواست کجاست!
با صدای سونگچان به خودش اومد و متوجه شد ظرف سس رو برعکس روی میز گذاشته و باعث ایجاد یه لکه ی بزرگ قرمز شده
_اوه... ببخشید
دستپاچه ظرف رو صاف کرد و مشغول پاک کردن لکه شد، سونگچان سری تکون داد و مشغول مرتب چیدن صندلی ها شد، دقایقی دیگه و راس ساعت سه رستوران بعد از یه وقفه ی یک ساعته دوباره باز میشد مشتری ها که عمدتا دانشجو های گرسنه بودن حمله ور میشدن
سونگچان برای اینکه تیونگ رو از افکار عمیقش دور نگه داره شروع به صحبت کرد+میگم... حدس بزن امروز توی مدرسه مون چی شد...
تیونگ که از شر لکه ی قرمز خلاص شده بود سرش رو بالا اورد و نگاه کوتاهی به سونگچان کرد
_چیشد؟
پسر قد بلند تر موهای قهوه ایش رو با دست عقب فرستاد و جواب داد
+یکی از بچه های گی مدرسه کام اوت کرد، باورت میشه روی معلم شیمی مون کراش داشت؟
چشمای درشت تیونگ به گرد ترین حالت ممکن در اومد
_چی؟.. خب واکنش بقیه چی بود؟
سونگچان صندلی رو صاف جلوی میز گذاشت و بهش تکیه داد
+خبرش مثل بمب توی مدرسه پیچیده، اخه میدونی... به معلم اعتراف کرده و این خیلی سر و صدا راه انداخته، بچه ها میگفتن احتمالا اخراجش میکنن
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfiction➷couple: johnten, jaeyong, chanbaek, nomin ➷genre: romance, comedy, smut, school life, angest Update: everyday! ➷summary: به راستی عشق چطور مسیر خودش رو به قلب انسان ها پیدا میکنه؟! آیا حضور اون رو احساس میکنیم ؟! یا مثل حرکت بیصدای خون در رگهامو...