8

205 66 31
                                    

لباساش رو با مایوی مشکی عوض کرده بود و زیر دوش مشغول خیس کردن بدنش بود اما ذهنش هنوزم درگیر جانی و دستش بود... عذاب وجدان ثانیه ای راحتش نمیذاشت...

غرق افکار خودش بود که با ضربه ی ناگهانی روی شونه ش تا مرز سکته رفت

-چطوری تن

هندری بود که با مایوی سبز فسفریش رو به روی تن ایستاده بود و با لبخند بهش نگاه میکرد

تن دستش رو روی سمت چپ سینه ش کشید و نفسشو صدادار بیرون داد

_تا الان خوب بودم ولی از حالا بعدو نمیدونم

هندری کوتاه خندید و دستش رو دور گردن تن انداخت

-بیا بریم پیش شوشی و دجون

_کجان؟

تن همونطور که همقدم با هندری میرفت پرسید

-توی جکوزی لم دادن

هندری جواب داد و تن رو همراه خودش سمت جکوزی کشید

بین اب هایی که با فشار و صدا توی حوض جکوزی میچرخیدن لوکاس و کنار اون شیائوجون نشسته بودن و با ورود پر سر و صدای هندری و تن نگاهشون سمت دو پسر کشیده شد

هندری جلوتر از تن رفت و پاهاش رو تا زانو توی اب داغ جا داد

تن هم بعد از سلام مختصری به لوکاس و شیائوجون لبه ی سکو نشست و پاهاش رو توی آب فرو برد... لوکاس نگاه معنادارش رو به تن دوخت و گفت

+ کم پیدا شدی تن لی!

تن دستشو توی موهای مشکیش برد و به عقب هل داد

_درسام سنگین شده... میدونی... ازمون ورودی نزدیکه

شیائوجون که تا اون لحظه ساکت بود وارد بحث شد

+بادیگارد جدیدت در چه حاله... کله پاش کردی؟!

تن با یاداوری جانی و بلایی که سر دستش اورد آهی کشید به یکباره تا گردن توی اب نشست

_این یکی خیلی فرق میکنه...نمیدونم چرا نمیشه کله پاش کرد!

*
*
*

سر وصدای تمین توی اشپزخونه پیچیده بود... چانیول که به تازگی از بیرون برگشته بود با شنیدن صدای فریاد تمینی که همیشه اروم و موقر بود متعجب سمت اشپزخونه رفت... راهروی نسبتا طولانی رو که سمت در اشپزخونه میرفت پشت سر گذاشت...نزدیک در دخترای خدمتکاری رو دید که با حیرت و ترس پشت در ایستاده بودن... رو به تهیان پرسید

_چیشده؟

دختر جوون که رنگش کمی پریده بود به در اشاره کرد

+جناب تمین بدجور عصبانین... از یکی از دستیار اشپزا...

چانیول سری تکون داد و در فلزی رو باز کرد...

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now