لباساش رو با مایوی مشکی عوض کرده بود و زیر دوش مشغول خیس کردن بدنش بود اما ذهنش هنوزم درگیر جانی و دستش بود... عذاب وجدان ثانیه ای راحتش نمیذاشت...
غرق افکار خودش بود که با ضربه ی ناگهانی روی شونه ش تا مرز سکته رفت
-چطوری تن
هندری بود که با مایوی سبز فسفریش رو به روی تن ایستاده بود و با لبخند بهش نگاه میکرد
تن دستش رو روی سمت چپ سینه ش کشید و نفسشو صدادار بیرون داد
_تا الان خوب بودم ولی از حالا بعدو نمیدونم
هندری کوتاه خندید و دستش رو دور گردن تن انداخت
-بیا بریم پیش شوشی و دجون
_کجان؟
تن همونطور که همقدم با هندری میرفت پرسید
-توی جکوزی لم دادن
هندری جواب داد و تن رو همراه خودش سمت جکوزی کشید
بین اب هایی که با فشار و صدا توی حوض جکوزی میچرخیدن لوکاس و کنار اون شیائوجون نشسته بودن و با ورود پر سر و صدای هندری و تن نگاهشون سمت دو پسر کشیده شد
هندری جلوتر از تن رفت و پاهاش رو تا زانو توی اب داغ جا داد
تن هم بعد از سلام مختصری به لوکاس و شیائوجون لبه ی سکو نشست و پاهاش رو توی آب فرو برد... لوکاس نگاه معنادارش رو به تن دوخت و گفت
+ کم پیدا شدی تن لی!
تن دستشو توی موهای مشکیش برد و به عقب هل داد
_درسام سنگین شده... میدونی... ازمون ورودی نزدیکه
شیائوجون که تا اون لحظه ساکت بود وارد بحث شد
+بادیگارد جدیدت در چه حاله... کله پاش کردی؟!
تن با یاداوری جانی و بلایی که سر دستش اورد آهی کشید به یکباره تا گردن توی اب نشست
_این یکی خیلی فرق میکنه...نمیدونم چرا نمیشه کله پاش کرد!
*
*
*سر وصدای تمین توی اشپزخونه پیچیده بود... چانیول که به تازگی از بیرون برگشته بود با شنیدن صدای فریاد تمینی که همیشه اروم و موقر بود متعجب سمت اشپزخونه رفت... راهروی نسبتا طولانی رو که سمت در اشپزخونه میرفت پشت سر گذاشت...نزدیک در دخترای خدمتکاری رو دید که با حیرت و ترس پشت در ایستاده بودن... رو به تهیان پرسید
_چیشده؟
دختر جوون که رنگش کمی پریده بود به در اشاره کرد
+جناب تمین بدجور عصبانین... از یکی از دستیار اشپزا...
چانیول سری تکون داد و در فلزی رو باز کرد...
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfiction➷couple: johnten, jaeyong, chanbaek, nomin ➷genre: romance, comedy, smut, school life, angest Update: everyday! ➷summary: به راستی عشق چطور مسیر خودش رو به قلب انسان ها پیدا میکنه؟! آیا حضور اون رو احساس میکنیم ؟! یا مثل حرکت بیصدای خون در رگهامو...