چند دقیقه ای بود که جلوی در عمارت لی منتظر بود دیگه میخواست با جانی تماس بگیره که از دور اونو درحال دویدن سمت ماشین دیدهودی کرمی و شلوار جین یخی چیزی بود که جانی بجای کت و شلوار همیشگی پوشیده بود.
خود جهیون هم پوشش متفاوتی با همیشه داشت. تیشرت سفید ساده و جین تیره تیپ اون روزش رو تشکیل میداد.
جانی سوار شد و درحالیکه نفس نفس میزد سلام داد
+چطوری هیونگ؟
جهیون ماشین رو به حرکت در اورد
_خوبم... تو چطوری... تن اجازه داد بیای؟
جانی یا یاداوری تن و ماجرای صبح خنده ای ارومی کرد
+ تن فعلا نمیخواد ریختمو ببینه
_چرا؟
+چون برای گربه ش خونه درست کردم
ابروهای جهیون بالا رفت
_قاعدتا باید ازت تشکر کنه!
جانی لبخند محوی زد و نگاهش رو از پنجره به بیرون دوخت
+تن لیه دیگه...
تا رسیدن به مقصد بین جانی و جهیون صحبت خاصی رد و بدل نشد.
کمتر از یک ساعت گذشته بود که ماشین مشکی رنگ توی پارکینگ پرورشگاه متوقف شد.
جانی با پیاده شدن از ماشین انگار از اواخر دهه ی دوم زندگی به سیزده سالگیش سفر کرده بود!
همه چیز مثل قبل بود حداقل در ظاهر !
قدم زنان جلو رفت... راهروی سنگی رو پشت سر گذاشت و توی محوطه ای که پوشیده از چمن های کوتاه قد و درخت های پیر و بلند بود ایستاد.
این حیاط شاهد سالها بزرگ شدن و قد کشیدن پسرک زخم خورده بود اون پسر حالا اونقد قوی شده بود که وظیفه ی محافظت از بقیه رو به دوش میکشید.
_توی حیاط هیچی عوض نشده
جهیون درحالیکه همراه دو کیسه وسیله سمت ساختمان میرفت گفت.جانی هم سری تکون داد و پشت سر هیونگش داخل ساختمان رفت.
جهیون با هر قدمی که جلو میرفت خاطرات زیادی براش زنده میشد
*
*
*2007
سرمای سوزناک زمستون اخرین نفس های خودش رو میکشید و درخت های یخ زده کم کم درحال جوونه زدن بودن
پسرک زیر یکی از درخت ها نشسته و تکالیف مدرسه ش رو انجام میداد.
جهیون که در اوایل هجده سالگیش به سب میبرد تفریح و سرگرمی جز زیر و رو کردن کتابای مدرسه ش نداشت.
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfiction➷couple: johnten, jaeyong, chanbaek, nomin ➷genre: romance, comedy, smut, school life, angest Update: everyday! ➷summary: به راستی عشق چطور مسیر خودش رو به قلب انسان ها پیدا میکنه؟! آیا حضور اون رو احساس میکنیم ؟! یا مثل حرکت بیصدای خون در رگهامو...