امروز برای بکهیون اولین روز کاریش توی عمارت بود، کاری که از نظر راحتی برای مرد جوون بی شباهت به تعطیلات نبود!
حاضر کردن سه وعده غذا فقط برای بیست تا سی نفر کارکنان و دو ارباب عمارت در مقابل سر و کله زدن با سر اشپز بی اعصاب و حاضر کردن حداقل دویست بشقاب غذا تفریح محسوب میشد
پشت میز ایستاده بود و مشغول تمیز کردن اردک ماهی بود که بخشی از خوراک ظهر رو تشکیل میداد
در اوردن فلس و محتویات معده ی ماهی و بوی تند اون برای بکهیون ازاردهنده نبوددرواقع از نظرش ادم هایی که مثل زالو سالها خون پدرش رو مکیدن و اون رو به مرحله ای رسوندن که غرق شدن توی رود هان رو به زنده بودن ترجیح بده خیلی چندش اور تر از اون ماهی زبون بسته بودن
بکهیون ادم ها رو خطرناک ترین و چندش اورترین موجودات روی زمین میدونستادمایی که وقتی پای منافع خودشون درمیون باشه درنده خو، فریبکار و غیر قابل اعتماد میشن
البته که بکهیون پدرش رو هم به اندازه ی تمام ادم های طمعکار دورش مقصر میدونست، تصمیمات نادرست و اعتماد بیجا به ادم هایی که پشت لبخندشون نیش های تیز برای دریدن بقیه قایم کردن بزرگترین اشتباهات پدرش بود
اشتباهاتی که اون و خواهرش تهیان رو به این جایگاه رسوندتهیانی که رویای بالرین شدن در سر داشت حالا باید اینطور لباس خدمتکار ها رو به تن کنه و شب ها از شدت درد پا نتونه بخوابه
فیله های صورتی و یک دست اردک ماهی رو توی سس مخصوص خوابوند تا برای ناهار دو ساعت دیگه اماده باشن
بعد از در اوردن پیشبند سورمه ای رنگ و دستکش های لاتکس دست هاش رو به خوبی شست و برای هواخوری به حیاط عمارت رفت
حیاط برزگی که اون رو یاد ویلای خودشون توی بوسان می انداخت
خورشید تابستون با روشنی هرچه تموم تر می تابید و به چمن های سبز رنگ نشسته روی زمین اکلیل طلایی میپاشید
بکهیون به ارومی قدم برمیداشت و اجازه میداد هوای معتدل تابستونی جای خودش رو به بوی تند ماهی توی ریه هاش بده
کمی دورتر چانیول که منتظر خروج دادستان از ساختمون و همراهیش تا محل کار بود جایی نزدیک به در عمارت ایستاده بود و مرد جوون رو تماشا میکرد
بکهیون موهای کاملا مشکی داشت که حتی نور شدید خورشید هم نمیتونست کمی اونا رو روشن نشون بده و پوست رنگ پریده ای که صاف رو لطیف به نظر میرسید
این تضاد زیبا و هنری بود اما چانیول ابدا فرصتی برای مرور شاعرانه های دهه ی نودی درباره ی رنگ پوست و ظرافت زیبای بکهیون نداشتدرواقع اون مرد تا نیمه های دهه ی سی سالگی زندگیش هیچوقت فرصت این رو پیدا نکرده تا به کسی اینطور شاعرانه نگاه کنه
YOU ARE READING
𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfiction➷couple: johnten, jaeyong, chanbaek, nomin ➷genre: romance, comedy, smut, school life, angest Update: everyday! ➷summary: به راستی عشق چطور مسیر خودش رو به قلب انسان ها پیدا میکنه؟! آیا حضور اون رو احساس میکنیم ؟! یا مثل حرکت بیصدای خون در رگهامو...