13

195 63 48
                                    

روزها پشت هم میگذشتند .شکوفه های رنگارنگ کم کم تبدیل به میوه های نورسیده و ابدار میشدند و خورشید جور دیگه ای می تایید انگار میخواست آغاز تابستان رو به همه اعلام کنه

برای تن تنها دو ماه تا ازمون ورودی باقی مونده بود، پسر بیشتر زمان خودش رو صرف درس خوندن میکرد و وقت چندانی برای فکر کردن به بادیگاردش نداشت

تن و جانی تنها توی مسیر رفت و برگشت مدرسه همدیگه رو ملاقات میکردن و گفت و گوی بینشون توی صبح بخیر و ظهربخیر های کوتاه خلاصه شده بود

گربه ی کوچیک که تن حالا اون رو لئون صدا میزد توی ده روز گذشته وزن اضافه کرده بود و دیگه خبری از اون موجود نحیف با استخون های بیرون زده نبود، صبح ها با طلوع خورشید مشغول بازی و جست و خیز میشد و با بالا اومدن ماه خودش رو بین دست و پاهای لویی جا میداد و به خواب میرفت، لویی هم انگار به حضور اون گربه ی پرسروصدا عادت کرده بود

تیونگ اما بر خلاف تن نمیتونست تمام وقتش رو با درس خوندن پر کنه، علاوه بر کار در رستوران جمین، شیفت شب یک داروخونه ی کوچیک رو هم قبول کرده بود بنابراین شب ها بعد از تعطیل شدن رستوران در ساعت دوازده، تیونگ مستقیم به داروخونه میرفت و تا پنج صبح اونجا کار میکرد

درکنار این برای کم کردن هزینه هاش به دنبال جا به جا کردن خونه ش و انتقال به پانسیون کوچیکی در حومه ی شهر بود

چانیول بعد از ملاقات کوتاه کوچه ی بن بست چند بار دیگه هم بکهیون رو دیده بود و بعد از تایید پسر به عنوان گزینه ی مناسب، کار های استخدامش رو به تمین سپرده بود

برای جهیون اما اون روز، روز خاصی بود

ماشینش رو توی حیاط عمارت پارک کرد، کیف و کتاب ها رو برداشت و به سمت ساختمان حرکت کرد، امروز بر خلاف هر روز بجای پوشیدن لباس مشکی یا خاکستری کت و شلوار کرمی که مدتها توی رگال بدون استفاده نشسته بود به تن داشت

به محض ورود به داخل ساختمون جانی رو چند قدمی خودش دید که همراه مونبیول مشغول بررسی کردن چند برگه بودن، جانی با دیدن هیونگ عزیزش لبخند گرمی زد و دستش رو به ارومی تکون داد، جلو رفت و به گرمی با جهیون احوال پرسی کرد

_چطوری هیونگ... میبنیم امروز تیپ زدی!

جهیون تک خنده ای زد و دستش رو روی گردنش کشید
+از صبح هزاربار این حرف رو شنیدم... کم کم دارم از پوشیدنش پشیمون میشم

_بهت میاد... امروز همون روزه درسته؟

جهیون سرش رو به نشونه ی تایید تکون داد

+اره بالاخره امروز رسمی میشه

_بهت تبریک میگم هیونگ

𝐁𝐥𝐨𝐧𝐝𝐞 ✥ 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now