۴ سال بعد
_ع..عموووو، ک..ک..کجایی؟ جی...جیشم ری..ریخت!!
جیغ میهی بود که بکهیون رو از خواب پروند و باعث شد سرجاش سیخ بشینه. کلافه چنگی به موهاش زد، چشم های پف کرده اش رو با دست مالید و به ساعت دیواری روبه روش زل زد.
ساعت ۱۰ صبح بود. اوه چقدر خوابیده بود. با جیغ دوباره میهی، زیر لب فحشی داد و سریع از جاش بلند شد.
_اومدم!!
بکهیون هم متقابلا داد زد و از اتاق زد بیرون.
میهی دامن گل گلی قرمز رنگش رو گرفته بود بالا تا اگر خودش رو خیس کرد، لباسش خیس نشه.
بکهیون اول در دستشویی رو براش باز کرد و بعد جلوی پاش زانو زد و شرتش رو کشید پایین.
_عم..مو، ص..صد با..ال گ..گفتم وق..وقتی شل..تم رو دلمی..الی چش..شم هات لو بگ..یل. (عمو صدبار گفتم وقتی شرتم رو در میاری چشم هات رو بگیر)
میهی با همون زبون لکنتیش تقریبا جیغ کشید.
بکهیون پووف کلافه ای کشید و چشم هاش رو با کلافگی چرخوند. واقعا این تربیت مسخره سهون رو نمی فهمید.
_بیا برو تو بابا. خودم خوشگلترش رو تو شلوارم دارم.
میهی همون طور که روی لگن طرح گربه اش می نشست گفت
_و..ولی بابام گف..که ما..ال م..من خوش..شگلت..تر از م..مال تو هست.
بابات گوه خورده!!
بکهیون تو دلش گفت و بلافاصله جواب داد
_اتفاقا خوب شد گفتی، این بابای دیوثت کجا رفته که دوباره تو رو ول کرده تو خونه؟
چشم های میهی از کلمه جدیدی که نمی دونست گرد شد و بدون اینکه جواب عموش رو بده پرسید
_ع..عمو هی..هی..یون، دی..یوث ی...ی.. یعنی چی؟ ح..حلف بدیه؟!
بکهیون با بیچارگی چنگی به موهاش زد و یکی زد تو دهن خودش. دیشب دیر از سرکار برگشته بود و هنوز خوابش می اومد.
_نخیر، کی گفته حرف بدیه، مگه من حرف بد می زنم؟!
بکهیون با لحن حق به جانبی پرسید
_ع..مو ش..ش.. شلنگ.
میهی بعد از اینکه کارش تموم شد گفت و شلنگ رو از عموش گرفت و خودش رو شست.
YOU ARE READING
Love Fault
Fanfiction💚ژانر: انگست، کمدی، امگاورس، امپرگ، اسمات 💚کاپل: هونهان، کایسو، چانبک 💚روز اپ: دوشنبه ها تا حالا شده به نقطه ای در زندگیت برسی که هیچ دلیلی برای ادامه زندگیت نداشته باشی؟ تا حالا شده فقط و فقط به خاطر یک نفر نفس بکشی؟ فقط به خاطر یک نفر زندگی کن...