part10🌱

185 45 1
                                    

_رمزتون؟

_ده بیست!

رسید رو درحالی که خم شده بود، با دودست به طرف مشتری گرفت.

_خیلی خوش امدید.

مرد روبه روش سری تکون داد و ازش دور شد.

با خستگی روی صندلی خودش رو پرت کرد.

_اووف خسته شدم..!

جونک سوک، همکارش درحالی که داشت با هیجان با موبایل بازی می کرد، سری تکون داد. سهون مطمئن بود که اون بچه ذره ای متوجه حرفش نشده. چندثانیه خیره نگاهش کرد و کم کم گوشه لباش لبخند خبیثی رو به صورتش هدیه دادند.

یکی از پاهاش رو بالا برد و لگدی زیر دست های جونک سوک که تکیه به زانوهاش داده بود زد. پسر بیچاره از جا پرید و موبایلش روی زمین افتاد. جونک سوک زیادی داشت موبایل بازی می کرد، برای چشم هاش خوب نبود!!

خب بلاخره سهون برادر بکهیون بود، کرم ریزی تو خونش بود و البته اینکه اذیت کردن و حرص خوردن جونک سوک به شدت لذت بخش بود و روح کرم ریز درونش رو اروم می کرد هم بی تاثیر نبود.

_یااااااا..

_زهرمار صداتو بیار پایین، خونتون نیست که عربده میزنی، بلند شو برو ببین مشتری چی می خواد؟!

_یااا هیونگ اینا خودشون چشم دارن میتونن ببین چی میخوان..!

_شاید قیمت رو ندونن..

سهون سریع بهونه اورد. جونگ سوک پوکر نگاهش کرد.

_هیونگ روی تمام بسته ها برچسب خورده، خودم‌همشون رو زدم، برای چی داری گیر میدی..!

_تخم سگ برای چی داری با من یکی بدو میکنی؟ گفتم بلند شو گمشو دیگه، حتما باید مستقیم برینم بهش!!

الفای جوان حرصی نگاهی بهش انداخت، که با خم شدن سهون به سمت کفشش از جا پرید و رفت. سهون خندید و سری از تاسف تکون داد، پاهای درازش رو روی صندلی روی هم گذاشت، جونک سوک زیادی روی صندلی نشسته بود، برای نشیمن‌گاهش اصلا نشستن زیاد خوب نبود!!

امروز،‌ سرشون خلوت تر بود، دو روز بود که سرکار نیومده بود و خودش از چانیول مراقبت می کرد، چون بکهیون به هیچ وجه با چان نمی ساخت. البته که وقتی صدای صاحب کارش از غیبت طولانی مدتش دراومد، بکیهون رو مجبور کرد که امروز مرخصی بگیره و پیش چانیول بمونه.

میهی هم که چانیول شده بود یکی از عمو های محبوبش، مهد نمی رفت و پیش چانیول می موند، البته که بکهیون از این توجه بیش از حد میهی به اون الفا اصلا خوشش نمیومد و به شدت اونجاش سوخته بود، اما خب با این عبارت این که‌ میهی هم مثل باباش بی سلیقه هست خودشو قانع کرده بود!!

نگاه بی حوصله ای به اطراف انداخت و تعداد مشتری های داخل سوپر مارکت نسبتا بزرگی که توش کار می کرد رو شمرد. سرجمع پنج شیش نفر بیش تر نبودند. نفسش رو کلافه بیرون داد و موبایلشو برداشت تا ادامه فیلم پزشکی که دیشب به خاطر میهی نتونسته بود تا اخرش ببینه رو کامل کنه!!

Love Fault Where stories live. Discover now