part 13🥀

177 48 3
                                    

هرچه به خونه نزدیک تر می شد، لرزش دست های مشت شده اش دور فرمون بیش تر می شد و دونه های عرقی که روی کمرش سر می خوردند، حس می شد. حالا چی جواب سهون رو می داد؟ اصلا سهون الان آمادگی دیدن لوهان رو داشت؟ اصلا چرا باید یک دفعه امروز لوهان پیداش می شد؟ چرا باید اون فرد شناخته شده، بازیگر زیبا روی معروف چینی، امگای سهون می بود؟؟؟؟

زیر چشمی نگاهی به لوهان که میهی رو در آغوش گرفته بود و هرازگاهی بوسه ای روی موهاش می نشوند،انداخت. اون واقعا لوهان بود! درست همونطور که سهون توصیفش کرده بود، اون آلفای احمق، حتی امگا رو از عکس هایی که بکهیون بهش نشون داده بود، هم بهتر توصیف کرده بود. ماشین رو یه گوشه پارک کرد و باعث شد، امگا با چشم هایی که درست مثل چشم های دخترک تو بغلش بود، به سمتش برگرده و جونگین از این همه شباهت انگشت به دهن بمونه!!!

_اینجاست؟!

جونگین سرش رو تکون داد و بعد از اینکه لوهان از ماشین پیاده شد، خودش هم پیاده شد و در رو قفل ‌کرد‌. نزدیک خونه که شدند، لوهان پاهاش از حرکت ایستاد. همون خونه بود، همون خونه ای که زندگیش رو پشت سر گذاشت تا زندگی جدیدی رو شروع کنه. سرش رو پایین برد، یعنی واقعا این دختر بچه تو بغلش، میهی، دختر خودش بود؟؟

جوشش دوباره اشک تو چشم هاش رو حس کرد و انگشت هاش ناخوداگاه مشغول نوازش کردن دخترک خوابیده تو بغلش بودند. حالا که دقت می کرد، لباش، موهاش، چشماش، پوست نرمش، دست هاش، همه انگاری ورژن کوچیک شده خودش بودند. درست بود، اون دختر خودش بود، میهی خودش بود، مال اون و سهونش بود. همونی که شبا هرشب تو خواب با سر و صورت خونی باعث می شد، از خواب بپره، بچش بود.

جونگین با حس نبود لوهان، سرش رو برگردوند و با تعجب به لوهان که بوسه های پراکنده به سر و صورت میهی میزد خیره شد. قدم های رفته رو برگشت و دستش با تردید برای گذاشتن رو شونه امگا جلو برد.

_لوهان..!

امگا سرش رو بالا اورد و چشم های خیس از اشکش رو نشون الفا غریبه روبه روش داد. لبای لرزونش رو حرکت داد و با بغض لب زد.

_می..میهی دختر منه نه؟

جونگین سرش رو پایین انداخت و نگاهش رو به زمین دوخت.

_بیا بریم تو، هوا سرده، برای میهی خوب نیست.

و بی توجه به بازیگر گریون، دستش رو گرفت و بعد از چندبار کوبیدن به در، قامت بلند و ورزیده چان جلوش ظاهر شد. چان با دیدن لوهان، دهنش از تعجب باز موند و جلوی در خشک شد. کای نفسش رو کلافه بیرون داد و چان رو از جلوی خودش کنار زد و لوهان رو کشید داخل خونه.

_کیونگ هنوز نیومده؟!

چان به خودش اومد و تکیه اش رو از دیوار گرفت. سرش رو به معنی نه تکون داد و به لوهانی که معذب بچه به دست وسط حال ایستاده بود، لبخندی زد و گفت.

Love Fault Where stories live. Discover now