part 18🥀

183 56 1
                                    

چند باری دکمه اون ریموت لعنتی رو زد تا بلاخره کار کرد و درهای ماشین قفل شد، البته که یکی از درهاش کلا قفل بود اصلا باز نمیشد، به قول بکهیون این ماشین نیاز به قفل کردن نداره چون هر کی هم بدزدَتِش یک ساعت نشده یه چیزی گذاشته روش و بهشون برگردونده...!!

خنده کوتاهی کرد و از پارکینگ بیرون اومد، البته پارکینگ خونه اونا همون سایه درختی بزرگی بود که میهی با عشق بهش اب میداد تا برگ هاش بزرگتر بشن.

سرش رو بالا اورد و با دیدن ماشین گرون قیمتی که در خونشون پارک بود، ابروهاش از تعجب بالا رفت. لوهان و میهی جلوی در بودند و با دختری که به ماشین تکیه داده بود، حرف می‌زدند. قدم هاش رو تند تر کرد.

_ا..اپا

میهی با دیدن سهون، هیجان زده اپاشو صداش کردو باعث شد توجه امگا و اون دختر غریبه بهش جلب بشه. قدم های کشیده شو به سمتشون برداشت و به ارومی میهی رو از لوهان که خیره نگاش می کرد گرفت، گونه ی میهی رو بوسید.

_جان اپا، چطوری فرشته من؟

و همونطور که با اخم به دختر روبه روش زل زده بود، بوسه نرمی روی موها دخترکش، نشوند. میهی ذوق زده از توجه باباش سرشو تند تند تکون داد و محکم دست هاشو دور گردن الفا حلقه کرد.

اخم های سهون با دیدن چمدون های کنار پای لوهان، بیش تر شد. این چمدون ها برای کی بودن؟

_سلام، سومین هستم، منیجر لوهان!

سرشو بالا اورد و بدون اینکه به دست جلو اومده سومین توجهی بکنه، با خشم خیره به لوهان نگاه کرد. یعنی لوهان میخواست بره، یعنی به این زودی خسته شده بود از سهون، اونا که هنوز بیست و چهار ساعت هم نبود که همو دیده بودن، لوهان که دیروز بهش گفته بود که نمیره، به این زودی داشت می زد زیر حرفش..!!

از همون اول هم نباید به لوهان اعتماد می کرد. همون بهتر که هرچه زودتر بره، اینطوری زندگی هم به همون روند نرمال خودش برمی گشت. همون روند کند و مزخرفی که سهون بهش عادت کرده بود. نفس عمیقی کشید و سرد رو به دختر رو به روش لب زد.

_سهون هستم، پدر میهی!!

سومین لبخندی زد و به گرمی گفت.

_بله می دونم، لوهان از شما زیاد گفته، به خاطر همین خیلی مشتاق دیدار الفایی که اینطور دل بازیگر دلربای مارو برده، بودم.

پوزخندی روی لبای الفا درحالی که به امگای معذب شده روبه روش زل زده بود، شکل گرفت.

_ولی من اصلا از دیدن شما خوشحال نشدم، نه شما، نه ایشون!

_سهون..!

لوهان صداش زد و سهون دلش می خواست یه مشت تو اون صورت بی نقصش بخوابونه که اینطوری بازیش نده، که وقتی داره میره، اینطوری با بغض صداش نزنه! سهون دلش میخواست بپرسه که منیجرت اینجا جیکار میکنه لوهان؟ دلش میخواست بپرسه که این چمدون ها چین لوهان؟ میخواست از لوهان بپرسه که داری میری دوباره؟

Love Fault Where stories live. Discover now