part 5🌱

300 102 33
                                    

با صدای زنگ در، دست از تفت دادن گوشت های توی ماهیتابه کشید. قبل از اینکه بخواد دهنش رو باز کنه تا دختر کوچولوش رو صدا بزنه جیغ میهی دراومد م..من با...باز می..می..می کنم و سهون نیاز دید بگه که خودم می دونم تو باز می کنی لازم نیست جیغ بزنی.

_عمو کین!!

میهی ذوق زده با دیدن عموی بانمکش، داد زد و پرید بغلش!کیونگسو با خنده بغلش کرد و وارد خونه شد.

_چطوری عروسک؟

میهی لپ عموش رو محکم بوسید.

_خو...خو..خوبم.

کیونگسو با لبخند پیشونیش رو بوسید

_بابات كجاست؟

_دا...داله..ش..شا.. شام د....درست می..می ک..کنه.
چشم های کیونگسو درشت شد.

_شام درست می کنه؟ اونم بابات؟

تا اونجایی که ذهنش یاری می کرد سهون و آشپزی هیچ وقت ترکیب خوبی در نمی اومدن !!

میهی سرش رو تند تند بالا و پایین کرد و بلافاصله بعد داد سهون بالا رفت

_یا مگه من چ......ااااخ

هردو سریع به طرف آشپزخونه رفتند و با سهونی که به دستش تو دهنش بود و با حسرت به غذایی که روی زمین ریخته بود نگاه می کرد مواجه شدند.

_ف..ف.. فکر کنم ا..ام.. امروز ه..هم با..با..باید ک. ک..کرم ز..زرد ب..ب..بخوریم.

میهی در حالی که لباش رو اویزون کرده بود با ناامیدی گفت.

کیونگسو بلند زد زیر خنده و میهی رو تو بغلش فشرد.

میهی واقعا شیرین زبون بود. سهون چشم غره ای بهش رفت و بی ادبی نثارش کرد

_نگران نباش، به لطف عمو گین و عمو هیونت نودل هم دیگه نداریم.

الفا در حالی که داشت گوشت های نیمه سوخته کف زمین رو جمع می کرد با حرص زمزمه کرد. میهی نگاهش رو از باباش گرفت و به عموی چشم درشتش داد و با مظلومیت گفت

_اوه پ..پس ام..امشب.. ب..ب..باید گ..گش..گشنه ب..ب..بخواب..بی.بیم.

اینبار سهون و کیونگسو باهم زدن زیر خنده و کیونگسو یک بار دیگه میهی رو تو بغلش چلوند که جیغ میهی رو در اورد.

_ع... عمو له ش..شدم.

کیونگسو خنده اش رو کنترل کرد و گوشی رو از جیبش در آورد و شماره جونگین رو گرفت.

_زنگ میزنم عمو گین برامون مرغ بیاره. میهی دستاش رو بهم کوبید.

_یوهووووو!!

سهون بعد از تمیز کردن دستاش، میهی رو از بغل کیونگسو گرفت و موهای نم دار و بلند دخترش رو از روی صورتش کنار زد. اخم جذابی روی صورتش نشوند

Love Fault Where stories live. Discover now