_چرا میهی لکنت داره؟
دستای سهون از سوال یک دفعه ای لوهان خشک شد. پس بلاخره پرسید، پس به زودی سهون مجبور بود تلخ ترین حادثه زندگیش رو تعریف کنه.
دستاش رو شست و شیر آب رو بست. دستای امگا رو از دور کمرش باز کرد و ازش فاصله گرفت. پوزخندی زد و سرد گفت.
_فکر نمی کنی برای پرسیدن این سوال دیر کردی؟
ابروهای ظریف امگا بهم نزدیک شد. لباش رو از هم فاصله داد تا حرفی بزنه که سهون نذاشت.
_اوه نه، بزار بهتر بپرسم، فکر نمی کنی برای برگشتن خیلی دیر کردی؟
صداش هرچه به آخر جمله اش نزدیک تر می شد، بلند تر می شد.
_سهون..
لوهان اروم صداش زد ولی صدای سهون حالا حتی بلند تر شده بود.
_ادعا می کنی میهی دخترته، ولی حتی نمی دونی چرا لکنت داره؟ مطمئنی دخترته؟ آخه نمیشه بابا ها ندونن دخترشون چه مشکلی نداره؟
یک قدم به طرفش برداشت و لوهان برای دیدنش سرش رو بالا تر آورد. پوزخند الفا عمیق تر شد.
_می گی میهی دخترته نه؟
امگا پلک های لرزونش رو بست و فقط به تکون داد سرش اکتفا کرد ولی با انگشت های الفا که تو بازوی راستش فرو رفت، نتونست زیاد تو این حالت بمونه.
_وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن، ادای آدم های مظلوم رو نمی خواد برای دربیاری، چون من یکی خوب می دونم که تو چه ظالمی هستی.
_چرا داری از جواب دادن طفره میری سهون، من فقط ازت یه سوال پرسیدم، چرا میهی لکنت داره؟
لوهان، برخلاف نگاه لرزون و بی پناهش، با حرص گفت.
_چرا باید جوابت رو بدم؟ چرا اصلا تو باید بدون..
_چون اون دختر منه!!
با دادی که زد گلوش سوخت. کف دستاش رو به سینه الفا کوبید و با حرص هلش داد عقب.
_اون بچه منه، می فهمی؟ نه ماه تو شکم بزرگش کردم، نه ماه باهاش زندگی کردم، نه ماه از همه چیم دست کشیدم که ذره ای آب تو دلش تکون نخوره، نه ماه ازش مراقبت کردم، من به دنیاش اوردم..
سهون وسط حرفش پرید و با تن صدایی که سعی می کرد پایین نگه داره لب زد.
_صدات رو برای من بالا نبر، تو اون نه ماهی که ازش مراقبت می کردی منم بودم، اگر من نبودم، تا حالا صدبار سقطش کرده بودی..
با چنگ شدن انگشت های لوهان دور یقه اش، حرفش نصفه موند.
_طفره نرو اوه سهون، جواب من رو بده، میهی دختر منه و تو این رو مشخص نمی کنی!
لحن خشمگین و حرصی امگا باعث شد الفا حتی عصبی تر از قبل بشه و اونم دوباره بازوی ظریف امگا رو چنگ بزنه!
YOU ARE READING
Love Fault
Fanfiction💚ژانر: انگست، کمدی، امگاورس، امپرگ، اسمات 💚کاپل: هونهان، کایسو، چانبک 💚روز اپ: دوشنبه ها تا حالا شده به نقطه ای در زندگیت برسی که هیچ دلیلی برای ادامه زندگیت نداشته باشی؟ تا حالا شده فقط و فقط به خاطر یک نفر نفس بکشی؟ فقط به خاطر یک نفر زندگی کن...