part25 🔞

334 68 5
                                    

با احساس گرمای شدیدی، چشم هاش رو از هم فاصله داد. دستی روی گردن خیس از عرقش کشید و کمرش رو از تخت فاصله داد که درد بدی توی کل بدنش پیچید.

_لعنت!!

زیرلب غرید و پتو رو از روی بدن برهنه اش کنار زد. کف پاهاش روی زمین چسبوند و از خنکیش اهی کشید. پنجره های کلبه باز بودند و بادسردی می وزید پرده های بی رنگ رو به حرکت درمی آوردند. خونه به اندازه کافی سرد بود، سهون حتی شومینه رو روشن هم نکرده بود، ولی با این حال هنوز گرمش بود. نگاهش رو به ساعت دیواری که دوازده شب رو نشون می داد، انداخت و بدنش رو کش و قوسی داد.

درد پایین تنه اش دوباره داشت شروع می‌شد و سهون تعداد دفعات راست کردنش رو از دست داده بود. قرار بود چندبار دیگه این اتفاق بیافته؟ کاش می شد دیگه هیچ وقت رات نشه، از این دوره متنفر بود، از اینکه نتونه خودش رو کنترل کنه، از اینکه میل جنسیش توان هرکاری رو ازش بگیره، سهون از اینکه قرار بود تنهایی همه اینارو تحمل کنه، متنفر بود.

_ااااه..شت!

با تیر کشیدن زیر شکمش، کمرش رو خم کرد و دستش روی همون نقطه فشار داد. دست دیگه اش به طور خودکار دنبال شات های دیگه ای روی میز کوچیک چوبی کنار تخت می گشت. با پیدا نکردن وسیله مدنظرش، سرش رو با عصبانیت بالا اورد و با امپول های خالی روی میز مواجه شد.

_لعنتی!!!

صدای افتادن وسیله های روی میز هم زمان شد با فریاد خشمگینش! کمرش رو به پشتی تخت تکیه داد و دستش روی عضوش گذاشت. از اینکار متنفر بود ولی باید انجامش می داد، باید انجامش می داد تا بتونه، دوباره برای خودش شات تهیه کنه! پلک هاش محکم روی هم فشار داد و دندون هاش روی تو لب پایینش فرو کرد. صورت بی نقص لوهان دوباره جلوی چشم هاش نقش بست و قطره اشکی از چشم های الفا پایین ریخت. اون چشم ها، فقط چشم هاش وجود سهون رو به آتیش می کشید. صورت کشیده و رنگ پریده اش، گونه های استخونیش که سهون دلش می خواست بوسه بارونش کنه. لبای سرخش...سهون امروز دوباره طعمشون رو چشیده بود.

لوهان چه بی رحم زیبا بود، چه بی رحم توی ذهنش جا گرفته بود، چه بی رحم خودش رو به رخش می کشید، چه بی رحم که هنوز هم سهون تنها با یادش به آرامش می رسید.

با ناله بلندی به اوج رسید و با حس مایع داغی روی دستش، دوباره از خودش متنفر شد. پلک هاش رو از هم فاصله داد و سریع از جاش بلند شد. به سرگیجه اش اهمیتی نداد و وارد دستشویی شد، سریع خودش رو تمیز کرد و بیرون پرید. دیگه یک لحظه هم حاضر نبود این وضعیت رو تحمل کنه، باید می رفت و برای خودش شات جدیدی تهیه می کرد. ولی با احساس ضعفی که دوباره توی بدنش پیچید، دستش رو به دیوار گرفت و جلوی افتادنش رو گرفت. با کمک دیوار خودش رو به اشپزخونه رو باز کلبه چوبی رسوند و داروی گیاهی که از قبل آماده کرده بود رو تا نصفه سرکشید. اون دارو جیسینگ داشت و سهون به خوبی می دونست علاوه براینکه ضعف بدنیش رو برطرف می کنه، به شدت هم تحریکش خواهد کرد، ولی چاره ای نداشت، باید هرچه زودتر اون شات های لعنتی رو می خرید.

Love Fault Where stories live. Discover now