_سهون!!!
سهون سراسیمه به طرف کیونگسو دوید و به لوهانی که دوباره بیهوش شده بود نگاه کرد. روی زمین دو زانو نشست و با خشم بدن بی جون لوهان رو از کیونگسو گرفت و به خودش چسبوند.
_همه چی رو بهش گفتی نه؟
کیونگسو با خشم توپید بهش
_چیزایی که تو باید می گفتی رو گفتم.
_گفتم بهش نگو!
سهون متقابلا داد زد.
_اون حقش بود که بدونه، تا کی می خوای همه چیز رو ازش پنهون کنی؟!
سهون درحالی که آهسته تو گوش لوهان میزد تا بهوش میاد داد زد.
_لعنت بهت دو کیونگسو، برو یه لیوان آب بیار!
_غش کرده؟؟
کیونگسو با ترس پرسید و سهون نگاه بدی بهش انداخت.
_من جونگین نیستم کیونگ که خودم رو کنترل کنم نزنم تو دهنت، پس گمشو برو یه لیوان آب بیار!!
امگا سریع رفت تا الفا رو بیش تر از این عصبی نکنه.
سهون لوهان رو تو بغلش بالاتر کشید و گذاشت اشک هایی که به زور جلوشون رو گرفته بود روی گونه اش جاری بشه.بوسه ای روی پیشونی امگا نشوند و لباش رو پایین تر کشید و هرجایی رو که بهش می رسید، می بوسید. تو دلش مونده بود اینطوری صورت زیبای امگاش رو ببوسه. پیشونی هاشون رو بهم چسبوند و انگشتاش مشغول نوازش موهای نرم لوهان شدند.
_م..معذرت می..می خوام، معذرت می خوام لوهانم..!
اشک هاش روی گونه امگا رد خیسی به جا میزاشت و لباش از بغض سنگین شده تو گلوش می لرزید.
_ببخشید که نتونستم ازش مراقبت کنم، ببخشید که میهی نمی تونه درست حرف بزنه، ببخشید که بچمون مریضه..
نگاهش رو ازش گرفت و سر امگا رو به سینه اش فشار داد و گذاشت اشک هاش صورتش رو خیس کنند. لوهان راست می گفت، امروز از زیر جواب دادن در رفته بود، چون می ترسید، می ترسید لوهان سرزنشش کنه، می ترسید از چشم لوهان بیافته، می ترسید اینبار از دو طرف طرد بشه!
........
_عمووو!!!
چانیول برای هزارمین بار تو اون یه ساعت خودش رو لعنت کرد که چرا پینشهاد مسخره بکهیون برای سرگرم کردن میهی رو قبول کرده بود. پالت رنگی میهی رو از جلوش بالاتر گرفت، تا میهی بیخیال رنگ کردن پای گچ گرفته اش بشه.
_عمو دیگه جا نداره پام..
میهی قیافه خودش رو مظلوم کرد و درحالی که قلمو رو روی گچ سفید عموش فشار می داد، سعی کرد بیش ترین تاثیر خودش روی عموش بزاره!
_و..و..ولی من ه..هنوز خو..خور..شید ن..نکشیدم!
خب چانیول اینقدر احمق نبود که برای پنجمین بار گول اون قیافه مظلوم فسقلی رو بخوره. دقیقا ده دقیقه پیش بود که میهی این قیافه رو برای کشیدن کوه روی پاش، به خودش گرفته بود و نتیجه اش خط های در برهم قهوه ای که به همه چیز شباهت داشت، به جز کوه! پالت رنگ رو اون طرفی که میهی کنارش نبود گذاشت و به نقطه های آبی رنگ روی صفحه سفید پاش که نقش قطره های بارون رو در نقاشی درهم برهم میهی بازی می کرد اشاره کرد و خواست منطقی میهی رو راضی کنه.
YOU ARE READING
Love Fault
Fanfiction💚ژانر: انگست، کمدی، امگاورس، امپرگ، اسمات 💚کاپل: هونهان، کایسو، چانبک 💚روز اپ: دوشنبه ها تا حالا شده به نقطه ای در زندگیت برسی که هیچ دلیلی برای ادامه زندگیت نداشته باشی؟ تا حالا شده فقط و فقط به خاطر یک نفر نفس بکشی؟ فقط به خاطر یک نفر زندگی کن...