_عمووووو!!!!
میهی قبل از اینکه سهون بتونه جلوی دهنش رو بگیره بلند کشیشی که سعی داشت تو این سر و صدا مدیتیشن کنه رو، صدا زد. چانیول از جاش پرید و بکهیون و لوهان رو به خنده انداخت. سهون نگاه شرمنده ای به الفا انداخت ولی چان اهمیتی نداد و خندید.
_جان عمو؟
میهی دستاش رو با ذوق بهم کوبید و درحالی که دوباره هیجان زده شده بود، گفت.
_عمو کی..کین نینی دا..داره!!!
سهون به لحن ذوق زده دخترک تو بغلش خندید و لباش رو محکم به گونه برجسته اش چسبوند. دخترکش قرار بود کل شهر رو برای بارداری کیونگ خبر کنه!
_اوه پس کیونگسو و جونگین باید خیلی خوشحال باشن!
چانیول گفت و لبخندی روی لبای بکهیون نشست. قطعا دوستش خوشحال بود، کیونگسو خیلی تو زندگیش زجر کشیده بود، خیلی طول کشیده بود تا جونگین رو قبول کنه، ولی حالا می دونست که دیگه قرار نیست اون الفارو رها کنه.
_کیونگسو رو نمیدونم ولی جونگین قطعا خوشحاله، منم سر میهی خیلی خوشحال بودم.
با حرف سهون، بکهیون از فکر بیرون اومد و نگاهش رو به لوهان که روبه روش نشسته بود، داد. لبخند روی لبای لوهان خشک شده بود و نگاه غمگینش روی سهونی که با عشق دخترکشون رو می بوسید، نشسته بود. سهون چه راحت قضاوتش می کرد، راحت بهش زخم زبون میزد، راحت دلش رو می شکست. اون از احساسات لوهان چه می دونست؟ مگه می شد آدم از بچه خودش بدش بیاد؟
_منم خوشحال بودم!
امگا با بغض گفت و سریع از جاش بلند شد و درحالی که قدم های سریعش رو به طرف در برمی داشت، تا این فضای خفه کننده خونه فرار کنه، گفت.
_م..من میرم یکم هوا عوض کنم!
و بکهیون می تونست قسم بخوره اشکی از گوشه چشم دوستش فرار کرد. با بیرون رفتن لوهان از خونه، بکهیون نگاه خشمگینش رو به سهون که حالا با اخم های درهم به زمین خیره شده بود و میهی ای که بیخیال با موبایل الفا بازی می کرد داد.
_گمشو برو دنبالش!!
نگاه متعجب سهون و چان هم زمان روش نشست. بکهیون هیچ وقت با هیونگش اینطوری حرف نمیزد.
_چی می..؟
_گفتم گمشو برو دنبالش!!!!
بکهیون اینبار داد زد و سهون سریع به طرف در رفت و بعد از پوشیدن کفش های خودش و برداشتن کفش های میهی از خونه خارج شد. اینبار گند زده بود و خودش فهمیده بود!
_احمق احمق احمق!!
بکهیون درحالی که تو حال کوچیک خونه رژه می رفت پشت سرهم داد زد و چانیول معذب تو جاش تکون خورد.
YOU ARE READING
Love Fault
Fanfiction💚ژانر: انگست، کمدی، امگاورس، امپرگ، اسمات 💚کاپل: هونهان، کایسو، چانبک 💚روز اپ: دوشنبه ها تا حالا شده به نقطه ای در زندگیت برسی که هیچ دلیلی برای ادامه زندگیت نداشته باشی؟ تا حالا شده فقط و فقط به خاطر یک نفر نفس بکشی؟ فقط به خاطر یک نفر زندگی کن...