calm,before the storm?

220 76 11
                                    

نور خورشید مستقیم تو چشماش بود.زیرلب به خودش برای اینکه شب قبل پرده‌ها رو نکشیده بود لعنت فرستاد  که با تنگ ترشدن حلقه‌ی دستی دور کمرش یادش اومد که اصلاً فرصت اینکار رو نداشت
×صبحت بخیر بکهیونی~~
~برو به فاک سهونی
×تو چرا نمیتونی یکم رمانتیک باشی
بکهیون گیج شده بود
"عاشقشم؟ولی حسم ب چان.....فقط کراش بود؟نبود؟پس چرا سهون برام اینجوریه؟"
×مغز فندقی،فکر کردن بهت نمیاد
بک لبخند پهنی زد.برمیگرشت به سمت سهون و صورتشو با دستاش قاب کرد
~سهون
×اینجام
~از تخت من،از اتاق من،از خونه من
مکث کرد، و اینبار با صدای بلند ادامه داد
~گمشو برو بیروووون
×چییی؟ما دیشب
~بیرووون
سهون نگاهی ب چشمای بک انداخت.بعد چند ثانیه بلند شد،لباساش رو ک هرکدوم ی گوشه اتاق افتاده بود رو جمع کرد و بعد پوشیدنش فلنگ رو بست دلش نمیخواست واقعا اون بطری رو توی خودش حس کنه
×ببین برنگردی صدام کنی بگی تروخدا برگردا،من برم دیگه رفتم
چند قدمی برداشت ک صدای بک رو شنید
~هون
لبخند پیروزمندانه‌ای رو لبای سهون نشست
×هوم؟

~در خونه یکم گیر داره،مطمئن شو خوب بسته بشه
سهون وا رفت.بدون نگاه کردن بهش قدماشو تند تر کرد و انگشت های وسطشو بالا گرفت

بعد شنیدن صدای در خنده از روی صورتش رفت، جوری ک انگار از اولشم نبوده.به سمت آشپزخونه رفت و بین راهش هم وسایل پخش زمین رو با پا جا ب جا کرد
~رفتت؟جدی رفت؟بله ک رفت جناب بیون.نکنه انتظار داشتی لی‌لی ب لالات بزاره،وان نایت استندی دیگه،ی شب میاد دیکه کلفتشو میزاره داخلت فرداشم میره.
اینارو درحالی ک داشت برای خودش قهوه درست میکرد غر میزد
~فااااک یو حرومی فاکم تو کونت
×هوووم چیزه دیگه‌ای هم مونده؟
با شنیدن صدا نفسش رو با صدا حبس کرد، قلبش ی تپش رو جا انداخت،برگشن و صورت غرق در شیطنت هون رو دید
~نرفتی
×نوپ،مگه وان‌نایت استندی ک باهات بخوابم بعد برم
بک قدم های سریعشو به سهون برداشت و خودشو توی اغوشش انداخت
×معذرت میخوام،هم واسه اینکه ی بار قلبتو شکوندم،هم واسه اینکه اینبار انقدر سریع جلو رفتم.....میشه ببخشیم
بکهیون دندوناشو روی سینه سهون فشار داد و اخ پسر بزرگ تر رو دراورد
~ی مار که عوض نمیشه،فقط پوست میندازه و بزرگتر میشه،بازم میزنی زیر همه‌چی
×الان چی بگم ثابت میشه که فرق کرده؟؟
~هوووی جناب اوه،اینجا سرکلاس نیست که ازت شفاهی بخوان نمره رو هم بگیری
باید عملی ثابت کنی
سهون تک خنده‌ای کرد×عملی رو دیشب پاس نکردم؟
~ن دیگه،این ترم کار با بطریه؟
سهون قیافه متعجب ب خودش گرفت
×هییییییی بیون یکهیون....نگفته بودی از این فیتیشا هم داری؟جدی میتونی بطری رو تحمل کنی؟؟
بکهیون بعد اینکه فهمید چی شد با مشت ب جون سهون افتاد و عربده کشید:
~پسره ی بی مغز من ورسم
"بهترین رابطه‌ها با تنفر شروع میشه،نه؟؟"

_
_نه
+آره
_فلفلی
+نمکی
_فیلم ترسناک
+گیم گیم گیم

نزدیک نیم ساعت بود که داشتن سر چیپس و اینکه فیلم ببینن یا بازی کنن بحث میکردن
نه جونگین کنار میومد و نه چانیول
+اصلاً ی کاری کنیم؟
_هوم؟
+یکم این یکم اون
_مستر پارک،ساعتو نگا،دوازده نصف شب،ی فیلم ببینیم خوابمون ببره دیگه
+هوووم ی گزینه سوم هم هست
_چی؟؟
+بلندشو
_هاااا؟؟
+بلندشو جونگ
پوفی کشید و بلند شد،ب محض بلندشدن خودش رو تو بغل چان دید.
چان شروع ب بوسیدنش کرد و جونگ حاضر بود قسم بخوره ک موقع بوسیدنش پوزخند زده

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Où les histoires vivent. Découvrez maintenant