What the heck?

177 55 20
                                    

+نه
_شد چیزی بهت بگم و نه نیاری توش
+همین که گفتم
_من میگم همین خوبه توهم باید بگی چشم

جلوی در خونه‌ای که جونگین پیدا کرده بود ایستاده بودن و چانیول داشت تمام تلاشش رو برای منصرف کردن پسر میکرد
+وقتی گفتم خونه منظورم همچنین چیزی نبود جونگین،من تا شیش سال هم خودمو بکشم نمیتونم پول نصفشو بدم
_الان مشکلت اینه؟؟
+نه مشکلم خل بودن توعه
نفسش رو با صدا بیرون داد.هر جور شده بود باید راضیش میکرد که همین خونه رو انتخاب کنن
_ببین چان،من پول خونه رو میدم،ولی جاش مخارج خونه تا چند سال با تو
+مغز تو کلت نیست نه؟؟اگه همه قبضای خونه رو بدم و ما بقی خرجا هم با من باشه باز حداقل سی سال طول میکشه

جونگین به نمای سفید خونه و حیاط بزرگش نگاه کرد،برای بار با التماس به دوست پسرش زل زد
_یووول،خواهش میکنم
اخم ریزی کرد،با دیدن صورت پسر چاره‌ای جز قبول کردنش نداشت
+خاک بر سر من که خودمو سپردم دست تو
پسر کوچیکتر قهقه سر داد و با خوشحالی دستاش رو توی هوا تکون داد زودتر از چیزی که فکر میکرد خونه خریده شده بود
تمام نارضایتیش بعد دیدن ذوق و شوق پسرش از بین رفته بود و حالا ذهنش برای انجام مابقی کارهاشون باز تر بود
_یول کجایی؟
با تکون خوردن دست جلوی چشماش از فکر بیرون اومد
+هاا،ببخشید همینجا
_همینجا؟؟یه ربعه زل زدی به سینه های اون دختره.هیییی چشمات قبلاً پاک تر بود
با شنیدن این جمله تازه فهمید تمام مدت که توی افکارش بود به دختری که رو به روشون بود زل زده.حالا دختر با تمام وجود داشت سعی میکرد به اون چراغ سبز بده
_بروو برو خجالت نکش.دستشو بگیر ببرخونتون،یه ماه دیگه هم با بچه بیا پیش من
+حسودی؟حواسم نبود بش نگا میکنم
_مگه میشه حواست نباشه داری به یه حجم گوشت نگاه میکنی
بلند شد و دست چان رو گرفت،فاکش رو روبه دختر میکنه و از اونجا بیرون رفتن
+خیلی بی ادب شدی
بدون جواب دادن بهش سوار ماشین میکنتش
_خب کجا بریم
+خونه؟
_خونت هوم.خیلی وقته نیومدم
+الان قرار نیست بیای
_قرار نیییییست؟برای چی آخه
+چون من دارم میرم جایی
با تلخی ماشین رو روشن کرد
_کجا به سلامتی
لپش رو میکشه و جوابش رو داد
+یه دوست قدیمی دعوتم کرده به یه هتل
شکلکی در اورد
+معلوم نیست چی میخواد ولی از بس اصرار کرد محبور شدم قبول کنم

_تییییش.کدوم عوضی جرئت کرده دوس‌پسرمو واسه امشب ازم جدا کنه
حسابی مستش کن بزار صبح از سردرد بمیره
چان خندید
+حتماً حتماً،میخوای یکاری هم بکنم که تا یه هفته مثل پنگوئن راه بره؟؟
با چشم غره جونگین مواجه شد
_شما خیلی غلط می‌کنی
+عوووه نگران نباش این کار فقط برا خودته
_یااااااااا
____

لباسش رو توی آینه چک کرد.
برای بار آخر به آدرسی که براش ارسال کرده بود نگاه کرد

از خونش بیرون رفت و سوار تاکسی شد
توی طول راه سرش رو به پنجره تکیه داده بود.اگه یجی دوست قدیمیش نبود همین الان برمیگشت خونه و غالش میزاشت
با توقف تاکسی متوجه رسیدنش شد
بعد از حساب کردن از ماشین پیاده شد
با قدم های آروم وارد هتل شد،خیلی طول نکشید که یجی رو پیدا کنه
تشخیص دادنش با اون اندام باریک و موهای بورش کار سختی نبود

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 12, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Where stories live. Discover now