as long as I'm here no one can hurt you

363 111 29
                                    

چانیول کل روز رو با پسر شکلاتی گذروند
باهم فیلم نگاه کردن،گیم زدن
آهنگای مورد علاقشون رو برای هم پخش کردن و هروقت ک فرصتش شد سر به سر هم گذاشتن
وقتی که جونگین چیپس و ماست اورد تا موقع دیدن فیلم بخورن چان یه نگاه بهش انداخت و باهم زدن زیر خنده
از آخرین باری ک اینهمه به هردوی اونها خوش گذشته بود زمان زیادی می‌گذشت
بطوری ک گذر زمان رو اصلا حس نکردن و با نیمه بسته شدن چشماشون متوجه شدن ک چقدر از وقت خوابشون گذشته
+مرسی بابت همش.خیلی خوش گذشت
_خفه‌ درازخان.چیزی برای تشکر کردن نیست
چان ریز خندید و رفت سمت اتاقی که صبح توش چشم باز کرده بود
+شب بخیر چاکلت
_شب بخیر کیوتی
~~~
جونگین با شنیدن صداهایی شبیه ناله بلند شد
کمی صبر کرد تا متوجه دور و برش بشه.صداها بلند ترم شده بودن
به زحمت از رو تختش بلند شد
بیشتر گوش داد.صدا از اتاقی میومد ک چان توش خوابیده بود
"چرا داره ناله میکنه؟ینی داره....واااای جونگ معلومه که نه."
پاهاشو تند کرد تا بره و ببینه چان در چه حاله
خواب بود
داشت توی خواب ناله میکرد
+عییییییح.نه.نه نکن.بسه.مامان....مامان
_کابوس میبینه؟
جلو رفت و دستشو رو بازوش گذاشت
_چانیول.یاااا پارک یول .بلند شو
چانیول بالاخره رضایت داد و با هیییی بلندی از خواب میپره
_هی هی آروم باش.داشتی خواب می‌دیدی
چان در جوابش فقط سرتکون داد و روتختی رو تو دستش مچاله کرد
جونگین لبخندی زد و کنارش نشست
_نترس.من اینجام.کسی قرار نیست اذیتت کنه
بالاخره وسوسه هاش برنده‌ی جنگ با منطقش شدن و موهای نرم چانی رو بوسید
چان آروم تر شده بود و اینو از روی ریتم نفساش میشد فهمید
_هی داشتی خواب مادرت رو می‌دیدی؟میخوای بهش زنگ بزنی تا آروم تر بشی؟؟
+اون.... اون مرده
صورت جونگ درهم میره
_اوه.برا فقدانت متاسفانم
+مشکلی نیست
_میتونم بپرسم چجوری فوت کردن؟
+اووم.مامانم....خودکشی کرد
_پدرت چی؟
+ندارم.من پدری ندارم
چان اینارو با داد میگفت جوری که ک رو حسابی وحشت زدش کرد
شونه هاشو گرفت و کمی آرومش کرد
_معذرت میخوام چان.
+اون آشغاله حرومی مادرمو رو اذیت میکرد،بهش میگفت خائنه ،با مردای دیگست ولی مامای من خیلی پاک بود
چانی به اینجا ک رسید میزنه شروع به گریه کرد
بدون توجه به چیزی گریه میکرد و قلب جونگین مچاله و مچاله تر شد
+یه.....ی روز ک...از مدرسه برگشتم...هرچی صداش کردم جوابمو نداد.....رفتم تو اتاق و دیدم....
اشکای بی‌وقفش اجازه ندادم جملشو کامل بگه
جونگین محکم بغلش کرد و دستاشو دایره‌وار روی کمرش کشید
+من نمیخوام دیگه ببینمش.نمیخوام کسی ک فرشته ام رو کشت ببینم.نمیخوام برگردم ب اون تیمارستان.
با شنیدن حرفای چان چشمای جونگین پر شد،چرا انقد اذیتش کرده بودن؟
چشماش به قطره اشکی ک درحال افتادن از چونه چان بود افتاد
لباشو نزدیکش برد و با لباش پاکش کرد کرد،شوری اشک رو داخل دهنش حس کرد
چان شوکه شده بود و تکونی نمیخورد
_آروم باش،گریه نکن.دیگه قرار نیست آسیب ببینی

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Where stories live. Discover now