See you again

404 124 12
                                    

چانیول نگاهش رو از کتاب قطور جلوی روش گرفت و چشم‌هاشو با دستاش ماساژ داد.
از چهار روز قبل کارش رو شروع کرده بود و منتظر بود تا ببینه قبولش میکنن یا نه
کارش خیلی سخت نبود و بودن ی پسر ریز جثه که مثلاً قرار بود بهش کمک کنه ولی بیشتر باهم دعوا داشتن براش ی سرگرمی کوچولو درست میکرد.
بکهیون کیوت بود و میزان کیوت بودنش وقتی که حرص میخورد چند برابر میشد.
چشمای درشتش رو ب سمت جمله های کتاب برد ک گوشیش زنگ خورد
+الو...
_وقت بخیر.آقای پارک؟؟
+بله خودم هستم
_شما یک هفته به صورت آزمایشی داخل یک فروشگاه کار میکنید درسته؟؟
+بله...
الان میگه دیگه نیا
الان میگه اخراج
_شما به صورت رسمی استخدام شدید.روز خوش
و صدای بوق متمدد توی گوشش پخش شد

استخدام شدم؟؟
رسمی؟؟
ولی هنوز ک‌ یه هفته نشده
ودف
چان با ناباوری تمام گوشیش رو از خودش جدا کرد و سرشو  رو ب سقف خونش گرفت
+هی.کائنات عزیز.کارمای دوست داشتنی من ک میدونم قراره اول یکم خوشحالم کنی بعد یهو بکنی تو..... هوی کارما منحرف نشو منظورم اینه ک میدونم میخوای بدبختیارو یهو بکنی تو زندگیم،ولی قبلش ی آمادگی انجام بده کمتر درد بیاد.
آهی کشید و نیم خیز شد تا برای سرکار آماده بشه ولی با یادآوری سهون دوباره ب سرجاش برگشت
هنوز شام دعوتش نکرده بود و این میتونت باعث جوون مرگ شدنش بشه
سریع از لیست مخاطبینش شماره سهون رو گرفت و منتظر میموند
سهون سریع جواب داد انگار رو گوشی اتراق کرده باشه
_بله
+سلام سهون
_امرتون
+الان این چیه؟؟
_اظهار ناراحتی
+امروز بعد شیفت کاریم بیا فروشگاه از اونجا ببرمت ی چی تو اون شکمت بریزم
_جدی؟؟
+نه.یادت نره.بای
و تلفن رو قطع کرد
نیم نگاهی به ساعت انداخت و سریع رفت تا آماده بشه

////////////////////////////////////////////
بکهیون موهای لخت و مشکیشو عقب داد و از خودش پرسید
مگه میشه آدم انقدر بدبخت به دنیا بیاد؟
تو عالم بدبختی خودش سیر میکرد که صدای همون درازه بدقواره ی زیادی کراش به گوشش رسید
+وقتی من دارم پاره میشم تو نباید بشینی اینجا برا خودت ریلکس کنی
_برو تا ریلکسو شیاف نکردم توت
+اوه چه موچی خشنی
لنگه کفششو در آورد و جلو چشم اون پسر تکون داد
_اگه نمی‌خوای مث این ننه ها با کفش سیاه و کبودت کنم گمشو
+احیانا اون دمپایی نیس؟ :/
وخب بکهیون یه بوهایی شبیه ریدمان حس کرد
_چرا فقد گم نمیشی ؟
+اووووه.بداخلاق.
چانیول با صدای اس‌ام‌اس گوشیش اذیت کردن بک رو تموم کرد و به متنی ک دریافت کرده نگاه کرد
_اومدم.بیا
کوتاه.بدون قواعد و دستور زبانی
با قدمای بلند به سمت سهون رفت
+ی چرخی بزنی تموم میشه بعد میریم
_اوکی ولی سریعتر وگرنه خودتو به جای مژدگونی میخورم
+یاااا.حیف میشم
سهون با خنده ب سمت دیگه فروشگاه رفت
چان رفت تا لباساشو عوض کنه ک با شنیدن پچ‌پچای بقیه سرجاش خشک شد
×رئیس کیم برای چی میخواد بره
-پول زیاد.میره ک پسرش بیاد جاش دیگه
+هی هی.رئیس جاشو میده ب یکی دیگه؟؟
دختر ریز نقش و بلوندی جوابشو داد
×آره میده به پسرش این پسر زیادی جوون و خوشگله خیلم سکسیه.وای شاید بتونم دلشو ببرم
-هی اون حتی ب ما نگاهم نمیندازه احمق نشو
×وقتی عروسشون شدم میفهمی

چانیول بدون توجه ب ذوق مرگ شدن دخترا برای رئیس جدید از اونجا دور شد و فقط براش این سوال بود که چجوری بعضیا با یه قاشق نقره تو باسنشون به دنیا میان

سهون دور فروشگاه میگشت و از بیکاری دونه به دونه‌ی قفسه‌هارو چک میکرد ک به قفسه‌های نوتلا رسید
با دیدنشون و به یاد آوردن خاطره‌های قدیمی لبخندی زد.
قدمی ب جلو برمیداشت که با یه پسر برخورد کرد
پسرک هول شد و سریع معذرت خواهی کرد ولی با دیدن کسی ک باهاش برخورد کرده ابروهاش بهم گره خوردن
فقط یه ثانیه زمان لازم داشت تا دوباره چهره اون عوضیو به یاد بیاره
_ت...تو...اوه..سهون
دندوناشو روهم فشار داد
+هی.تو....تویی
باحرص دندون قروچه کرد
_آره منم.ولی انگار جنابعالی ب کلی فراموش کردی ولی من چرا باید عامل بدبختی کل دوران دبیرستانمو یادم بره پسره ی محارم به خطا؟
مغز سهون شروع به بررسی کردن اجزای صورت اون پسر ریزنقش کرد...همون چشم ها...همون لب ها... همون زیبایی سهون هیچ وقت نمیتونست اونارو فراموش کنه
با شنیدن فحش بعدی پسر دچار ریزش ناخون و دندون شد، یه بار بخاطر این ک چرا یه پسر باید اینطوری بهش فحش بده ، یک بارم برا این که چرا باید اون پسر بیون بکهیون باشه؟؟

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Onde histórias criam vida. Descubra agora