Fever

363 110 32
                                    

چانیول سرش رو روی میز گذاشت
احساس گرما میکرد و سردی میز حس خوشایندی رو براش می‌آورد
چشماش میسوخت و توانایی فهمیدن حرفای بقیه رو نداشت
برای بار هزارم ب خودش برای اینکه امروز رو استراحت نکرد لعنت فرستاد
کم کم گرما داشت جاش رو ب سرما میداد
سردش شده بود کاپشنشو پوشید
دیگه نمیتونست تو  کلاس بمونه... محض تموم شدن تایم کلاس به جای اینکه سر کلاس بعدی حاضر بشه رفت خونه
+لعنت ب همه‌چی.وده سرکارم باید برم من؟معلومه ک باید برم.لعنت ب شیفت شب
سر راه از داروخونه دارو و دماسنج و بعد از اون یکم غذای آماده گرفت
به محض رسیدن به خونه خودشو پرت کرد داخل و روی نزدیک ترین مبل افتاد
کمی ک آروم تر شد تب سنج رو روی بدنش گذاشت
تب داشت ولی خیلی بالا نبود با این حال شدیدا سردش بود
کمی از غذا رو خورد و بدون توجه به حال بدش شروع کرد ب انجام پروژه اش

+همش از خستگیه چانی از خستگیه از خستگیه فردا استراحت میکنی خوب میشی
شقیقه هاش نبض میزد،ساعت رو نگاه کرد،وقتی برای استراحت نداشت
+اگه امروز نمیرم قد نوح عمر میکنم
~~~~
_چرا دیر کرده؟پسره‌ی دراز.سابقه نداره دیر کنه
چانیول یک ربع دیر کرده بود
زمان زیادی نبود ولی جونگین عجیب نگرانش شده بود.
بالاخره قامتشو دید.نفس راحتی کشید ولی وقتی بیشتر روش دقت کرد و متوجه لپای سرخش شد نگرانیش بیشتر شد
از خودش پرسید:
مریض شده؟
معلومه ک شده وگرنه از سرخوشی ک حال آدم اینجوری نمیشه
بکهیون خیلی سریع رفت سمتش و باهاش حرف زد ولی چان در جوابش فقط خندید."این پسر چرا اینجوریه؟"
تو طول روز  جونگین تمام حواسش به چانیول بود.
وقتی چشماشو ب زور وا میکرد انگار نفس کشیدن برای جونگین سخت تر میشد
_کیم جونگین.دقیقا چته؟؟
••••••••••
شیفت ک تموم شد چان بدون خداحافظی از فروشگاه بیرون زد
دمای بدنش بالا بودو لرز بدنش بیشتر.
انقد سرگیجه داشت بود ک متوجه جونگینی ک با ماشینش دنبالش بود نشد
حتی نفهمید ک چطور شد که سکندری خورد و افتاد زمین
ولی خیلی خوب متوجه دستای گرمی ک بازوهاشو گرفته بود و سعی میکرد بلندش کنه شد

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Where stories live. Discover now