No time to die

550 148 21
                                    

چانیول با برخورد لبایی پفکی به لباش دست ازخندیدن کشید.لبای جونگین گرم بودن.نمیدونست این گرما بخاطر الکل زیاده یا همیشه اینقدر هاته نفساش بوی الکل میداد و همه‌ی اینا داشت چانیول رو دیوونه میکرد.
تمام قدرتش رو گذاشت تا جلوی وسوسه‌ی گاز گرفتن از اون لبای هوس انگیز رو بگیره.این پسر عجیب خاص بود.اگه میمرد خیلی حیف میشد.
جونگین رو از خودش جدا کرد.
کای سرخوش و بی‌توجه ب سرخی گونه‌های چان لیستش رو‌ ازش گرفت و رو‌ قسمت (یکی رو ببوس)خط کشید.
+هوی پبو.واقعا میخوای بمیری؟؟
_معلوم نیست
+پسسس....
دستشو گرفت و مجبورش کرد بلند شه‌.بخاطر الکل زیاد و مستی توان مقاومت جلوی پسر قدبلند رو‌ نداشت
+هووووی پبو.ماشینت کدومه؟؟
_نمیگم
+نگو.خودم می‌یابمش
بعد ی گشتن کوتاه داخل جیبای کای سوویچ ماشینش رو پیدا کرد و فشارش داد.
با روشن شدن چراغ ی ماشین به سمتش برگشت و بادیدن ماشین آه کشداری کشید.همچین امکاناتی رو داره و توفکر مرگه.
نتونست طاقت بیاره و فکرش رو به زبون آورد
+احمق.همچین عروسکی زیر پاته بعد میخوای بمیری؟؟
_سوییچمو پس بده
+مگه نگفتی میخوای بمیری.خوب منم کمکت میکنم‌.
کشون پسر شکلاتی رو سوار ماشین کرد و خودش هم سوارش شد.به محض نشستن کمربند خودش و جونگین رو بست.در همه حال قانونمند بود
با سرعت ب سمت رودخونه‌ای که نزدیکشون بود روند.
بعد رسیدن پیاده شد و جونگین رو که دیگه آخرای هوشیاریش بود پیاده کرد.ب سمت لبه‌ی پل روی آب بردش و خمش کرد.
شوکی ک چانیول بهش وارد کرد باعث شد هوشیار بشه و چشاش تا آخرین حدش باز شد.قیافش چان رو ب خنده مینداخت ولی هرطور ک شده جلوی خودش رو گرفت
_چ کار میکنی احمق.بسه.بسهههه.ولم کن دیووونه.گیر عجب هیولایی افتادم.
+مگه نگفتی میخوای بمیری؟؟خو چرا مقاومت میکنی.دارم کمکت میکنم راحت بری اون دنیا.چیه نکنه ترسیدی؟؟
_نخیر من.....من فقط
+تو فقط چی؟؟
جونگین ک بالاخره بهونه مورد نظرشو پیدا کرده بود سر بلند کرد و گفت_من هنوز لیستمو کامل انجام ندادم
+اون لیست بچگانتو من ب نیابتت انجام میدم هیچ نگرانش نباش
جونگین لباشو گاز گرفت.حالا ک اینهمه نزدیک ب مردنه میدید اصلا نمیخواست بمیره
چان ک تردید رو ب راحتی تو چشاش میدید از پشت بغلش کرد دستشو دایره‌وار روی کمرش کشید و زمزمه‌وار کنار گوشش ادامه داد
+تو زندگی خوبی داری.چیزایی داری ک خیلیا آرزوش رو هم نمیتونن داشته باشن
کسایی هستن ک قلبشون برات بلرزه و چشماشون دنبال موفقیتات باشه.تو فقط مال خودت نیستی پس نمیتونی هروقت ک تو سکست شکست خوردی بیای بگی میخوام بمیرم.فهمیدی؟؟
جونگین ب آرومی سرتکون داد. نه اینکه کاملاً موافق حرفاش باشه اما گرمای نفس های چان رو گردنش و دستای کشیدش رو کمرش هر حرفیو از زبونش دزدیده بود.
چان با ی خوبه ب حرفاش خاتمه داد و جونگین رو برگردوند توی ماشین.ترس، استرس،مستی،گرمای تو ماشین و صدالبته عطر تلخ پخش شده از چان باعث شد خیلی سریع پلکاش چشمای قشنگشو بپوشونه و به خواب بره‌

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ