Bruising

415 126 18
                                    

هوا کاملا تاریک شده بود کیم جونگین بالاخره رضایت داده بود تا به خونش برگرده در ماشین رو باز کرد که یه صدایی شنید
*هووووی خوشگله
با تعجب به دور و برش نگاه کرد وقتی دیدجز اون کسی اون دوروبر ‌نیست متوجه شد که منظور اون گولاخ خودشه
*بچه خوشگل تخ کن بیاد
-بله؟چیو تخ کنم؟!
*پول موبایل سوئیچ هر کوفتی که داری
از حرفهای مرد متوجه کاری که مرد در حال انجام دادنش بود شد.بله آقا داشت زورگیری می‌کرد. خیلی آروم از کنار در ماشین نگاه کرد تا مطمئن بشه پسر کوچولو سرجاشه.بعد در ماشین رو تا نصفه بست و به سمت مرد برگشت
_متاسفم آقا اما تنها چیزی که الان میتونم تقدیمتون کنم مشتمه
و به دنبال این جمله مشت محکمش روی صورت مرد نشست ولی خوشحالی بعد از گلش خیلی طول نکشید و کسی با کشیدن یقه لباس صورتش رو برگردوند و به دنبالش صورتش جایگاه مشت مرد شد
به سمت عقب تلو تلو میخوره و دستشو روی ماشینش میزاره تا مانع از افتادنش بشه گوشه لبش میسوخت و خیلی راحت می تونست شوری خون رو حس کنه
مردی که ازش مشت خورده بود هم از روی زمین بلند شده بود و جونگین خوب میدونست که تا با مشت صورتش رو غیر قابل شناسایی نکنه ول کن ماجرا نیست پس خیلی سریع در ماشین رو باز کرد و دستش به سمت پایین ماشین برد
_بیا اینجا ببینم پسر بابایی
زورگیری که ازش مشت خورده بود خیلی سریع به سمت پسرک یورش برد ولی با سوزش و درد شدید توی چشماش متوقف شد
_خب خب معرفی می کنم پسرم هستند جناب اسپری فلفل..پسرم اینا هم چند تا آدم بد هستن ک میخوان بابایو بتیغن
و بعد اسپری و رو به روی مرد دوم گرفت و گفت
_میری یا به پسرم بگم روی تو هم جیش بزنه
مرد که عاقبت نزدیک شدن به جونگین رو روی زمین میدید سریع دوستش رو بلند کرد و دکمه ی سیکتیر پلیز رو دوبار فشار داد
جونگین هم مغرور از گلی که کاشته بود سوار ماشینش شد بعد از بوسیدن پسر کوچولوش به سمت خونه راه افتاد
~~~~~~~~~~~
با صدای آلارم گوشی از خواب بیدار شدحسابی خسته بود.پس از خیر سرکار رفتن گذشت، از خوبیهای رئیس بودن.
_صبح رو میگیرم میخوابم بعد از ظهر بلند میشه میرم که غر هم سرم‌ نباشه
بعد از برنامه ریزی کوچیکش دوباره پلکاش چشمای کشیده شو پوشوند تا خوابش ببره اما بعد از نیم ساعت تلاش متوجه شد که قرار نیست خیلی راحت خوابش بگیره پس بلند شد و از اتاقش بیرون رفت که خواهر کوچکترش عینه برج زهرمار سلانه سلانه نزدیکش شد.
+نینی به طرف بگو دفعه بعد یه جای دیگر رو مارک بزنه
_خفه بابا دیشب دعوا کردم
+تو همه چی کم میاری.حداقل یه چیزی بزن روش کمتر معلوم باشه
_لازم نکرده اینجوری خیلی خفن تره
+زخمیمون نکنی خفن
_برو تیغتو بجو بچه دماغو
خواهرش با شنیدن این جمله لباش کج کرد و برای برادرش ادا در اورد ولی جونگین وقتی واسه اون نداشت...

جلوی آینه بزرگ آخر راهرو رفت تا ببینه لباش چجوری شدن
گوشه پایین لباش کبود شده بود و اگه
دقت می‌کرد خیلی راحت می تونست خون مردگی زیر اون کبودی رو ببینه
_اینو دیگه کجای دلم بزارم
~~~~~~
بعد از اینکه مطمئن شد دیگه خستگی تو تنش نمونده آماده شد تا بره بعد نیم ساعت رانندگی به عزیزدل پدرش میرسید حاضر بود قسم بخوره که پدرش فروشگاه‌هاشو از بچه هاش بیشتر دوست داره
در همین موقع چانیول با قدم های بلند شونه های افتاده به درب ورودی رسید
+ سلام آقای کیم
و خیلی سریع به سمت جلو خیز برداشت ولی با دیدن چیزی روی لبای پسر سرجاش وایساد
-اول که ادب و رعایت نمی‌کنی و جلوتر از من میری حالا هم که سد معبر کردی.بکش کنار دیلاق
+هی پسر لبت چرا به فاک رفته؟؟
چان رو کنار زد و همونطور که داخل میشد گفت :دست گل دوست پسرمه
بدون توجه به نگاه خیره بقیه یه راست به سمت اتاق کوچک دفتر مدیریت که ته فروشگاه بود رفت
چانیول که از جوابی که گرفته بود هیچ خوشش نیومده بود به طرفش رفت هیچ نمی فهمید که چرا داره این کارو انجام میده مثل این بود که بدنش ناخودآگاه حرکت کنه ولی این چیزا خیلی براش اهمیت نداشت فقط می خواست بدونه پشت اون دروغ گنده ی جونگین چی مخفی شده،پشت گوشای بزرگش مخملی نبود که فرق مارک و با جای مشت نفهمه.عجیب نگرانش بود
بعد از جونگین وارد اتاق شد و در رو با پاش هل داد
+دعوا کردی؟
_هان؟!
+پرسیدم دعوا کردی که لبت اینجوری شده؟
_به تو ربطی داره؟؟
+نمیدونم ولی تو جواب بده
و یک قدم به جلو برداشت
بدون توجه بهش سرجاش وایساد و فقط سرش رو کمی بالا گرفت تا دید بهتری داشته باشه ولی وقتی چان یکی از دستاشو روی دیوار گذاشت و به سمتش خم شد تا بهتر زخم و برسی کنه جونگین بی اراده کمی خودش رو عقب کشید
تنها راهش برای آزاد شدن گفتن ماجرا به چانی بود
_دو نفر بهم حمله کردن این هم جای مشتی یکی شونه
+اوه فاک ببینم تو چیکار کردی
_خوب به نظرت آدم که همچین وضعیت چی کار میکنه؟؟
+خوب اگه همچین چیزی پیش بیاد من از چانیول کوچولو استفاده می کنم
با شنیدن این حرف چشمای پسر چندتا شدند.چانیول کوچولو؟؟ ینی همچین هیولایی اون پایین داره و خوب سوال دیگه این بود ک دقیقا چ جوری ازش استفاده میکنه؟؟
با گفتن این جمله به خودش نگاهش به سمت پایین تنه چان میره
چان خیلی سریع رد نگاهش رو گرفت و وقتی متوجه افکارش شد با دو انگشت ضربه آرومی به پیشونیش زد
+مستر کیم می تونم بپرسم دقیقا دارید به چی نگاه می کنید؟
_به چانیول کوچولو
+پبو. چانیول کوچولو اینه
و چاقوی جیبش در اورد و به سمتش گرفت
+ذهنت رو با اسید بشور
و از اتاق بیرون رفت
جونگین همچنان درگیر ددی بازی چان بود که صداش رو از بیرون شنید.چان جوری حرف می‌زد که مطمئن بشه صداش رو می‌شنوه
+چیزیش نبود.مامانش کتکش زده
و به دنبالش خنده بقیه بلند شد

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Where stories live. Discover now