Revenge

350 114 24
                                    

در خونه رو با حرص باز کرد.
_مامانم کتکم زده؟تلافیشو در میارم دیلاق
با گفتن این جمله یادش اومد این دومین باریه که این جمله رو میگه ولی نمیدونه چرا هنوز کاری نکرده
با حرص به اتاقش رفت که فکر خبیثی به ذهنش رسید
با دو رفت آشپزخونه و گشتی توش زد و چیزایی ک میخواست رو پیدا کرد و استارت کارشو زد
_پس ک ماسته😊
جونگین تمام شب ب شاهکارش نگا کرد.اولین باری بود ک برای صبح شدن لحظه شماری میکرد.
**
چان برای دهمین بار از خودش پرسید
+خو چته پسر؟
تو طول کلاس حس خاصی داشت.نگرانی و هیجان.
یه ایده عالی داشت اونم اینکه سرکار نره ولی به خودش نهیب زد.نمیخواست اخراجش کنن
رفت خونش،غذای مختصری خورد و بعد گذاشتن آلارم خوابید.شکرخدا همسایه عزیزش توی طول روز عملیات نداشت و تونست با ارامش بخوابه.
~~~~
پاهامو ب سمت فروشگاه میکشید.+خدایا کِی از اینجا خلاص میشم؟
هنوز دو قدم برنداشته بود که
گرمی بدنی رو حس کرد
نگاش کرد،کسی که بغلش کرده بود اون پسره شکلاتی بود
موهاش ب صورتش میخورد و نفسای داغش کنار گردنش بود
جونگ سریع جدا شد ولی موقع جدا شدن فشار کمی به بدن چان اورد
+خوبی؟!
_تو این ی سال اخیر اینهمه خوب نبودم
+همیشه خوب باشی
_برو برو سرکارت
چانیول برای بار آخر ی نگاه بهش انداخت خیلی مشکوک میزد... وقتی از جلوش رد شد  جونگین با سرخوشی به حماسه‌ای ک آفرید نگا میکرد
با بلند شدن صدای خنده همه و داد و بیداد بک،چان نگاهش رو ب سمتشون چرخوندو با تعجب نگاهشون کرد
•لعنت بهت پارک حداقل مدرک جرم رو یه جای دیگه بزار
چان خط نگاه همرو گرفت و به یه کاندوم کثیف رسید
منزجر نگاهش کرد و داد زد
_مال من نیست
-ماهم باور کردیم
•آره بابا مال تو نیستش که
یهو جونگین صداش رو صاف کرد
_بسه.راس میگه مال خودش نی
با تعجب نگاهش کرد و با خودش گفت
*چرا داره طرفمو میگیره؟*
_مال شوگرددیشه یادش رفته بندازه سطل آشغال
و باز هم شلیک صدای خنده
_بیا تو دفترم
جونگین وقتی دید سرجاش وایساده لباسش رو کشید و باهاش مثل یه گونی لباس رفتار کرد.

در رو بست و کاندوم رو از رو لباس چان جدا کرد و گرفت جلوش
_این چیه پارک
+تو چسبوندیش رو لباسم.فقط فک کنم ماستت خراب شده باشه شکلش ی جوریه.
_این ماست نی چانی
+دروغ میگی
_مزه کن
چان با قاطعیت تمام انگشتشو کشید روش و گذاشت تو دهنش و خب لعنت بهش...شور بود
+کییییم جوووونگییییین.این چرا شوووره.نگو ک واقعاً...
_واقعا چی؟؟تو جدی جدی فک کردی من بچه هامو میریزم برا تو؟؟
+خب پس بگو اینا چین
چانیول عصبی شده بود و این رو میشد از بریده بریده حرف زدنش فهمید
تو باسنش پارتی ب پا بود
ولی حرص دادنش رو بیشتر از این جایز ندونست و بالاخره ب حرف اومد
_ترکیبی از آب،کورن استراچ،خامه تخمیر شده،نمک و تخم مرغ
+خفت میکنم
_دستت بهم بخوره اخراجت میکنم
+آبرومو بردی
_سر صبح با ماست منو ترسوندی
+الان بی‌حسابیم دیگه؟
_تا توی آینده چی باشه
+فاک یو
_اگه میتونی بیا و فاک می

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Where stories live. Discover now