Crush?

214 69 7
                                    

+پس ک اینطور...
×هوم
+عجب دنیایه
×ها؟
+باید از خودت خجالت بکشی سهون
×یاااا

چان قبل از اینکه سرکار بره سهون رو مجبور کرده بود تا همچیو براش بگه،بیشتر از این طاقت نمیاورد
و حالا ک بهش گفته بود تو فکر این بود چجوری رفیقش رو ب خاطر کارش مشت و مال بده
+پس چی؟تو بک رو ول کردی،اونم فقط از ترس اینکه بقیه در مورد گرایشت چی میگن؟باید از خودت خجالت بکشی
×اینجوری هم ن،باهم حرف زدیم.خیلی متین جدا شدیم
+نکنه انتظار داشتی بهت بچسبه؟صبرکن،بکهیون؟کتکت نزد ینی؟
×نچ.فقط ی فاک نشون داد و رفت
سهون وقتی اینو گفت انگشت فاکش رو بالا آورد ک باعث شد چنتا دختر بهش چشم قره برن
چان دستش رو گرفت و پایین اورد تا بیشتر از این بی‌آبرویی نکنه
+خب الان میخوای چیکار کنی؟
×دیدمش ی جوری بود
+نیازمند به توضیحات بیشتر
×بفهم خودت
+دوسش داری هنوز
×دیگه انقدرم صریح نباش که
تقریباً به فروشگاه نزدیک شدن بودن و چان اصلا نمیخواست شاهد ی دعوای دیگه از سهون و بکهیون باشه
+فک کنم بهتره..
×برم رد کارم چون نمیخوای دعوا بشه
+آفرین ک اینهمه میفهمی.تا بعد
×بعد
~~~~
~پارک..چانیول..چانیول..چااان.هوووی گوش دراز
با ضربه نچندان آرومی ک ب بازوش خورد به سمت پسر ریزنقش برگشت
+چته باز وحشی
~وحشی نیستم جناب،تو نمیشنوی.پنج مینه دارم ی بند صدات میکنم،کجایی امروز؟؟
+همینجام
~خودت اینجایی ولی گمون نکنم مختم اینجا باشه
+خیلی حرف میزنی بچه
بکهیون با شنیدن لفظ بچه صورتشو کج کرد و برای چانیول ادا دراورد
+ببین بچه‌ای
~باشه بابابزرگ
+چیکارم داشتی حالا؟
~هیچی عزیز شیفتت تمومه ولی از بس فکرت پیش دوس‌دخترته نفهمیدی
+هاا...نخیر هیچم اینجوری نیست فقط....
~فقط میخواستی بمونی و دو بسته کاندوم بگیری.هوووم؟
و بدون اینکه جوابی بگیره رفت
چان متعجب بهش نگاه میکنه
+این بچه چرا اینجوری شده
••••••••
مثل همیشه با صدای زنگ موبایلش از خواب پرید.با چشمایی ک هنوز بسته بودن دنبال موبایلش گشت و بالاخره نوک انگشتاش صفحه موبایل رو لمس کرد
_بله
+من آرزو به دل موندم ک یبار بهت زنگ بزنم و صدات خواب‌آلود نباشه
_عاااایییی تویی چانی
+هنوز تو تختتی؟؟
_این تقصیر من نیستا
+عووووه حالا خودت ک میگفتی هرشب
_یااااااا،من ی چیزی گفتم.انقد به روم نیارش
باز هم صدای خنده‌های چانیول بلند شد
جونگین لباش رو ب‌ هم فشار داد.میل شدیدی داشت ک الان پیشش باشه و چال گونه قشنگش رو موقع خندیدن ببینه
_چیزی شده؟کاری داشتی زنگ زدی؟
+مگه برای زنگ زدن به دوست پسرم باید چیزی بشه حتماً؟؟خواستم ببینم سالم شدی یا نه
_خوبم بابا خوبم.تو اون جهنم چه خبر بود؟
+یجوری میپرسی انگار چقدر مهمه برات.هیچ خبری نبود.همچی در امن و امان ب سر میبرد
-مطمئن؟
+جونگین چه خبری میخواست باشه؟فرمانده ارتش نیستی ک اگه ی روز نباشی سربازات در هم بشکنن
_خب پس فک کنم بتونم فردا هم نیام
+خجالت بکش پسر.کار ب این راحتی داری چرا استفاده نمیکنی.میدونی خیلیا هستن باید از صبح تا شب کار سخت بکنن تازه یک شیشم پول تو رو هم ندارن
_اینجوری حرف میزنی فک میکنم شاگرد بابامی خودت گفتی فرق نداره اگه نیام اصلا من حالم خوب نشده هنوز میخوام کل هفته استراحت کنم همشم تقصیر توعه
+پس ک اینطور چ حیف آخه میخواستم بگم بیام ببینمت ولی خب تو ک حالت خوب نیست پس بیخیا..
_نههههههه بیست مین دیگه اینجا باش باشه؟؟
+مطمئنی؟؟.....یچی دیگه گفتیا
_تو میدونی من خوبم یا من؟؟میگم بیا ینی بیا دیگه بحث نکن با من
~~
+سردهههههه
_خیلیییییییی
+خب پس چرا الان تو پارک نشستیم داریم بستنی میخوریم؟؟
جونگین ی تیکه دیگه از بستنی رو گاز زد و از سرماش ب خودش لرزید
_نننن..نمیدونم.سرددده
+من میدونم
_چرا خب
+چون تو ی احمقی
_پس تو چی هستی ک ب حرف من گوش میدی
+از تو احمق تر
_خب پس حل شد
+آره مخصوصا اینکه قراره جفتمون سرما بخوریم
_نترس.احمقا سرما نمیخورن
و ی تیکه بزرگتر از بستنی رو توی لپاش جا کرد
_عااایییی دماغم یخخخخ زددد
+بیا بریم.اینجوری جفتمون مریض میشیم
_نمیشیممم.بیا بمونیم
+جونگین بچه نشو که
_باااشه.به ی شرطی
+چی؟
_پیاده برگردیم
+هوووم؟؟
_من ک ماشین نیاوردم با تاکسی هم حال نمیکنم‌ بیا پیاده برگردیم.لطفاااً
+ جونگین شی میدونی تا خونت چقدر راهه تا بری اونجا ادم برفی میشی
_چانیول شی خونه تو ک نزدیکه،منو امشب دعوت کن خونه خودت
+آهاااا اینا برا این بودش ک بیای خونه من
_فک کن آره.مشکلیه؟؟
+ن عزیزم هیچ مشکلی نداره
_پس بریم
چان با یادآوری مشکل کوچیکی که خونش داره لبخند دندون نمایی میزنه
****
_چقدر مرتبی
+مرسی
_تعریف نبود
+بازم مرسی
جونگین برگشت سمتش و نرم بوسیدش
+اینبار بیشتر مرسی
_اتاقت کدومه؟؟
چان پوکر شد و بعد با جدیت و درحالی ک با دست به ی قسمت از خونه اشاره میکرد جوابشو داد
+راهروی راستی،پله‌رو بگیر برو بالا سمت چپ آخرین اتاق...جونگین مسخرم میکنی؟این خونه چند تا اتاق داره مگه
و ب پسری ک حالا از خنده قرمز شده بود نگاه کرد
_بخشید حالا رو عادت پرسیدم
+درسته،عادته
ولی جونگین ک حالا تو اتاق چان بود این جملش رو نشنید
_وااااای چقد کتااااب،کرم کتابی هستیا
+این تعریفه؟
_ن اظهار تعجبه
چان آروم از پشت بغلش کرد
+احساس نمیکنی امشب خیلی شیطون شدید جونگین شی؟؟
_چرا ی همچین حسی دارم
چان سرش رو کنار گوشش گذاشت ولی با صدای ناله بلندی ک اومد حرفش توی دهنش موند
_صدای چیی بوووود؟؟
...عاااااااااااااه.....عووووعووووم
چانیول بی‌صدا خندید و کنار گوشش آروم گفت+به زندگی من خوش اومدی
_____
_هر شببببببب؟؟
سر میز نشسته بود و آروم صبحونه‌‌ی مختصری ک چان آماده کرده بود رو میخورد
جونگین ب خاطر بی‌خوابی حسابی کلافه شده بود و ی ریز زیر لب فحش میداد
+ن حالا بگم هرشب دروغه،ولی ی شب درمیون رو داره
از تعجب دهنش وا مونده بود
_این بنیه رو از کجا میاره؟
+از من میپرسی؟
جونگین یکم فکر کرد و بعد چند ثانیه دوباره شروع ب حرف زدن کرد
_توهم باهاش میزنی
+ها؟
_میگم توهم تا صب با صداش میزنی آره؟؟
چان چشماش رو بست و سعی کرد جلوی خنده شو بگیره
وقتی موفق شد چشماش رو باز کرد و قیافه‌‌ی جدی ب خودش گرفت
+معلومه ک میزنم صدای خوبی داره
به پسر رو ب روش نگاه کرد،کاملا وا رفته بود
_پس همینه همش خسته‌ای،یا سرکاری یا دانشگاه خونه هم ک میای همش با خودت حال میکنی
و قاشق توی دستشو سمت چانیول پرت کرد و اخماشو توی هم کشید،چان جا خالی داد و قاشق به دیوار برخورد کرد
+الان حسودیت شد؟
_نه.
+پس چیه؟
_خوشم نمیاد با صدای اون زنیکه بزنی
+با صدای مرده چی؟اون خوبه؟
جونگین نفس عمیقی کشید و به خودش قول داد میز رو تو حلق چان فرو نکنه لبخند حرصی زد و گفت:
واقعا انقد سخته دیکتو کنترل کنی با دومتر قد؟
+اگه انقد ناراحتی خودت برام ناله کن بزار با صدای تو باشه
جونگین چشماش تا سرحد ممکن باز شد ،ن تنها چشماش بلکه لباشم از تعجب باز شده بود و گُنگُ و متعجب بهش نگاه میکرد
قیافش ب قدری بامزه بود ک دیگه نتونست خودش رو توی جلد جدی بودن نگه داره و صدای خنده‌هاش خونه کوچیکش رو پر کرد
جونگین به صندلی تکیه داد
_عوضی،باز دست انداختیم
خنده‌هاش اجازه نمیداد تا جواب پسر رو بده آروم تر ک شد لبای کشیدش رو با زبون تر کرد و به حرف اومد
+واای بچه مگه خلم با صدای اون خراب به خودم صفا بدم،شبا با هدفون میخوابم صداشو نشنوم
جونگین از روی صندلی بلند شد و کنار چان به میز تکیه داد و صورت چانو بالا آورد
_اینجوری ک خسته میمونی؟
+چه میشه کرد
_بیا خونه من
+بشم داماد سر خونه؟
و جونگین رو روی پاش نشوند
_حالا شوهرم نشدی هروقت شدی تصمیم میگیریم
+دلت میخواد شوهرت شم؟
دوباره ابرو های جونگین بالا پریدن و با تعجب به صورت چان زل زد
چان تک خنده ای کرد و گفت:اروم باش می‌دونم جذابم و منو به عنوان شوهرت میخوای نفس بکش لنتی
جونگین دست انداخت توی موهای چان و کشیدشون
_مرتیکه مگه نمیگم منو سوژه نکنننن
چان درحالی که درد میکشید از ته دل میخندید و این دل پسر رو میلرزوند

~
+اوه اوه.من برم تا کلاسم دیر نشده
_من میمونم
+هااا؟
_تو خونت میمونم
چان بند کفش هاشو برداشت و نیم نگاهی بهش انداخت
+باشه
خم شد و بوسیدش
جونگین دستش رو پشت گردن چانیول گذاشت ،اونو ب خودش نزدیک تر کرد تا بوسشون عمیق تر بشه
بعد چند ثانیه چان خودش رو از جونگین جدا کرد
+تو ک نمیخوای چانیول کوچولو رو بیدار کنی
سرخ شد و خندید
+ مراقب خودت باش،دست ب گاز و چیزای تیز هم نزن جیییزه
جونگین دست به چنگال روی میز برد و گفت:برو تا چشای گنده ی قشنگتو در نیاوردم :)
چان بازم میخنده و میره بیرون.به محض بسته شدن در جونگین شروع می‌کنه
_خب حالا چ کنم،شدیدا میخوام اون زنیکه بدکاره رو پرت کنم بیرون،ولی چه جوری پرتش کنم بیرون
-برو ب صاحب خونه پول بده بره
-برو ب خودش پول بده بره
به فکرای تو ذهنش لبخند زد،نمیخواست چان بیشتر از این ب خاطر شغل همسایه دیوونش خستگی بکشه
_برم حرف بزنم باهاش ینی؟
-نه،مستقیم صاحب خونه
_دلم نمیخواد آواره بشه
-ی پولی بزار ک بهش بده اواره نشه
_خب حله،شایدم نه،ب هرحال باید خرید هم برم
-چان ناراحت میشه
_ب گردوهام،میگم برا خودمه چون واقعاً هم برای خودمه قراره اینجا بمونم مثلاً حالا هرچی،باز برگردیم سر خراب خانوم

توفکرای خودش بود ک صدای در خونه چان رو شنید.ساعت رو نگاه کرد،بیست دقیقه‌ای میشد ک تو خودش بود
_ودف،فقط با خودم حرف نمیزدم رسما تو رویا بودم
قبل اینکه بتونه بیشتر خودش رو سرزنش کنه در دوباره زده شد ولی اینبار بلند تر از دفعه قبلی
_اومدم،شکوندی اونو اومدم
در رو ک باز کرد با پسر پشت پیشخوان رو به رو شد
هرکاری میکرد اسمش رو ب خاطر نمیاورد
~هی شم..
بک سریع ب یاد اورد ک اینجا کسی رئیس نیست پس رسمی بودن رو کنار گذاشت
~اینجا خونه چانیوله..نیست؟
_هست
~و خودش؟
_خونه نیست
~پس تو چرا اینجایی؟
جونگین با شنیدن لحن پسر لباش کش اومد
_چون که
~کی میاد خونه
_هروقت
~فاک یو....پس میشه اینو بزاری تو خونش
بک رو جمله خونش تاکیده بیشتری کرده بود.جونگین دستش رو جلو برد و بسته دست بک رو ازش گرفت
_و این چیه؟
~کارت نیست
چشماشو میچرخونه
_اینکه معلومه غذاست.برای چیه؟
بک با بی‌میلی جوابشو میده
~چانیول همش داره این ور اون ور میره،گفتم شاید خوب باشه یکم چیزه
یکم غذا بگیرم تا بتونه بخوره
و خیلی سریع برگشت و رفت.
جونگین به رفتنش نگاه میکنه و پیش خودش زمزمه میکنه_لپاش.....سرخ شده بود،نه امکان نداره برای چی بخواد سرخ بشه
شونه بالا انداخت و رفت تا به ادامه نقشش برای بانوی پرسروصدا برسه

⁦ ♡‿♡Delicious Chocolate ♡‿♡Место, где живут истории. Откройте их для себя