|Chapter 11|

873 235 274
                                    

[ این قسمت : بدبوی ]

پسر همون‌طور که آدامسِ تو دهنش رو با سر و صدا می‌جویید با قدم های کج و معوج که جلوی راه هم قرار می‌گرفتن و شونه‌هایی که بالا پایین می‌پریدن سمتِ نیمکتِ تو حیاط مدرسه رفت و روش لش کرد.

البته با یادآوری چیزی، پاهاش رو باز کرد و دست‌هاشم دو طرف نیمکت تکیه داد تا جذاب به نظر برسه.

صورتش رو چرخوند و به دخترهایی که داشتن از سمت دیگه‌ی حیاط بهش نزدیک می‌شدن چشم دوخت و همین کافی بود تا تمام اعتماد به نفسی که لیام تو بدنش تزریق کرده بود باد هوا بشه و استرس بگیره پس خیلی زود پاهاشو چفت کرد و صاف نشست.

خب حتما سوال پیش میاد که چه بلایی سر اون لوییِ تخس و البته منظم اومده؟

بذارید بهتون بگم!

این یکی از راه‌حل های لیام بود.

_ یه دختر به چی جذب می‌شه؟؟!

نیم ساعت پیش لیام اینو درحالی که داشت مثل یه سرباز ارتش قدم بر‌می‌داشت، توی انباری درب و داغون مدرسه از لویی که روی صندلیِ عتیقه وسط سالن نشسته و نایل هم روش نور انداخته، پرسید که خب اون پسر با گیجی پلک زد و پشت گردنش رو خاروند.

+ آم..

هرچقدر سلول های مغزش توی مدارک و کشوهای اطلاعاتش گشتن نتونستن به این سوال جواب بدن، محض رضای خدا اگه لویی می‌دونست دخترا به چی جذب میشن که از واندی کمک نمی‌خواست که اینجوری یهویی خفتش کنن و بعد بیارنش به انباریِ مملو از سوسک.

_ خب واضحه.. بدبوی!!

با این حرف لیام، هری و زین که مثل مجسمه دو طرف لویی خشکشون زده و به افق خیره بودن با کنجکاوی به هم نگاه کردن.

+ بد.. بوی؟!

که لویی با پرسیدن سوالی که تو ذهن همه اینور اونور می‌پرید اون پسرا رو راحت کرد و بعدش این لیام بود که با بینی بالا انداخته و نگاهی مملو از غرور و دست هایی که پشتش بهم گره زده با صدای بمی توضیح داد.

_ این دلیلیه که نصف دخترای مدرسه رو من کراش دارن..

زین با یک ابروی بالا رفته به لیام که تاحالا حتی یک نفر هم بهش ابراز علاقه نکرده بود نگاه کرد و هری سعی کرد تا نخنده.

+ خب این چه ربطی به من داره!
_ عقلت رو از دست دادی گربه؟ من اینجام تا بهت کمک کنم به دختر رویاهات برسی فقط کافیه راهی که میرم رو دنبال کنی و تبدیل بشی به یک..

سمت پسر که با چشم های گرد بهش نگاه می‌کرد خم شد و تو فاصله ی کم از صورتش با نیشخند ادامه داد.

_ بدبوی!

و همه چی از همونجا شروع شد.

لو وقت زیادی برای یادگیری نداشت چون لیام هفت ماهه به دنیا اومده بود و عجله داشت برای همین قدم اول این بود که لویی باید فحش دادن رو یاد می‌گرفت.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now