|Chapter 20|

776 184 322
                                    

[ این قسمت : دوستی یا کراش؟ ]

اون روز وقتی زین و لیام داشتن سنگ کاغذ قیچی بازی می‌کردن و انتظار دوستشون رو می‌کشیدن تا بیاد مدرسه با صحنه‌ای روبرو شدن که فک نایل رو به کف حیاط چسبوند، چشم‌های زین هم از تو صورتش فرار کردن و لیام با آدامس نعنایی‌ش که داشت تو دهنش رسما باهاش کشتی می‌گرفت حالت پوکرش رو -فقط با این تفاوت که ابروهاش بالاتر رفتن- حفظ کرد.

لری شونه به شونه ی هم اونم با لبخندِ درخشان که داشت چشم خورشید رو هم کور می‌کرد داشتن سمت اکیپشون میومدن و خب این اولین باری بود که زین اون لبخند عمیقو رو لب‌های لویی می‌دید اونم وقتی که دست هری رو شونه‌ش افتاده و هر از گاهی موهای لختش رو بهم میریزه.

پس دو حالت برای این تغییر بزرگ وجود داشت، یا مدرسه چیزخورشون کرده بود که متوهم شن یا هم پدربزرگ لری رو اونقدر تو عمارت شکنجه داده بود که عقل از تو کله‌های کوچولوش فرار کرده و خب وقتی زین درگیر نتیجه‌گیری بود نفهمید چه زمانی اون پسرا بهشون رسیدن و اون لویی بود که با لبخند نایل رو بغل کرد، بعد لیام رو که قیافش شبیه یه تدی بر راضی شده بود رو بین بازوهاش گرفت و در آخر جلوی زین متوقف شد.

چشم در برابر چشم
اخم در برابر اخم و چین دادن بینی در برابر چین دادن بینی، مثل دوتا دشمن به هم زل زدن و همین مونده بود که زین زودتر با دست بردن سمت تفنگ خیالیش دوئل رو شروع کنه که اون گربه ناگهانی بهش چسبید و بغلش کرد.

مطمئن شد تو اون عمارت خیلی بهشون سخت گذشته.

+ دلم برات تنگ شده بود زدی!

این حرف به حدی عجیب و دور از ذهن بود که زین نتونست هضمش کنه، نیاز داشت یه نفر با پتک بکوبه تو سرش و تو صورتش عربده بزنه «هنوز برای دیوونه شدن زوده زین مالیک، تو باید معلم شیمی‌ت رو بفاک بدی بعدش بری کما» و ممنون از لیام که نیاز دوستش رو از تو چشم‌هاش خوند و با نثار کردن یه پس گردنی ناقابل پسر رو به خودش آورد تا مغزش که ارور داده بود رو راست و ریست کنه.

_ موضوع چیه؟!

_ کیتن آتش بس اعلام کرده، حالا اون با خواسته ‌ی خودش می‌خواد عضو تیممون باشه زدی!

هری در جواب زین که هنگ بود گفت و باعث شد رفیقش همون‌طور که بینیشو بالا می‌کشید، کلاهشو صاف کنه و به لویی خیره بشه..

وات د فاک اون چرا این‌قدر کیوت شده بود؟

هضمش سخت بود که تو چشم‌های اون گربه‌ی جهنده نفرت رو نبینه پس نیاز داشت یکی بزنه تو سرش و بهش بگه « خواب نیستی زین مالیک، خودت رو جمع کن احمق دو قطبی » که خب نایل این نیاز رو تو چشم‌های دوستش دید پس با زدن یه سیلی ناقابل به صورتش عربده کشید.

_ یه چیزی بگو لعنتی!!

_ هرولد سه تا پا داره!!

بهرحال نباید به زین که مخش ارور داده گیر میدادن چون با اون فریاد هول هولکی‌ای که زد نگاه همه سمتشون جذب شد و لبخندِ رو لب‌های هری ماسید.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now