|Chapter 37|

596 163 231
                                    

[ این قسمت : طلسم شده ]

روز بعد از اینکه لویی جریان طلسم شدنِ پسرخالش رو کشف کرد طی یه حرکت هوشمندانه -داخل یه انباری سوسک‌زده- اونو با دوست‌هاش -یعنی همون واندی- در میون گذاشت و انتظارشو نداشت اون سه نفر حرفش رو باور کنن.

البته اولش هم همینطور بود، اونا حسابی خندیدن و بعدش با نگرانی پرسیدن که حالِ پسر خوبه یا نه؟ چون به نظر می‌رسید عقلش رو از دست داده ولی بعد از اینکه لویی روی صندلی نشست و مفصل کل داستان رو برای دوستاش شرح داد و در آخر هم عروسکی که از هلن کش رفته بود رو نشون‌شون داد، چشم‌های زین گشاد شدن، نایل جیغ کشید و آدامس لیام تو دهنش ترکید!

+ می‌دونم باورش سخته ولی مطمئنم همه چی زیر سر عمه بزرگه!

لویی کلافه گفت و نگاه درمونده‌ش رو بین دوستاش که جلوش ایستاده بودن و به هم نگاه می‌کردن، دوخت که لیام به حرف اومد _ منطقیه.

+ چی؟!

پسر که انتظارش رو نداشت، شوکه پرسید و دوستش شونه بالا انداخت:

_ مامانم همیشه می‌گه عمم برای خراب کردن زندگیمون جادو می‌کنه.

با شنیدن این حرف، ابروهای لو بالا پریدن که نایل هم در تأیید سر تکون داد.

_ راستش مامان منم همینو می‌گه، اینکه عمه‌ی من عامل تمام بدبختی های ریز و درشت خانوادمونه.

_ لابد افتِ نمرات منم زیر سر جادوهای عمه‌ی مار گزیده ی بیکارمه، آره؟

انگار تنها شخصی که اونجا عقلش هنوز کار می‌کرد زین بود، کسی که با پوزخند نگاهش رو یه دور بین دوستاش چرخوند و در آخر با غضب از لای دندون‌هاش غرید.

_ همیشه می‌دونستم کارِ اون لاشیه!!

مثل اینکه حتی اونم عقل درست درمونی نداشت که هیچ، از همشون بیشتر تو فاز بود و بی‌توجه به اینکه هیچوقت لای کتابش رو هم باز نمی‌کنه و اوقاتِ درس خوندن گیم می‌زنه، با فکر به اینکه عمش با جادو هاش ریده تو زندگیش به اوج خشم رسید؛ صورتش مثل گوجه سرخ شده‌ بود و نفس نفس می‌زد.

_ آروم باش زین!

که با عربده‌ی نایل توی گوشش به خودش اومد و شوکه تو جاش پرید. نگاهی بین دوست‌هاش که با قیافه های وات د فاک بهش زل زده بودن، چرخوند و کلاهشو صاف کرد.

_ من خیلیم آرومم، مگه نمی‌بینی؟!

خطاب به دوستش توپید و برای عوض کردن جو، مجال حرف زدن به کسی نداد و طی یه حرکت عروسکی که لویی به عنوان مدرک با خودش آورده بود رو از تو دستاش قاپید و جلوی روش نگهش داشت.

_ پس دلیل چس کردنِ تاریخیِ هری طلسم شدنه، نوش جونم هرچی فحش عمه بهش دادم!

قیافه‌ی متفکری به خودش گرفت و خوب عروسکی که مدل موی دوستش رو داشت وارسی کرد، اون حتی لباس‌خوابِ هری و چشم‌بند صورتیش روی سرش، رو هم داشت.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now