[ این قسمت : سه قلوهای شیطانی ]
همه چیز بهم ریخته بود و لویی داشت به این فکر میکرد که چرا همون روز هانا رو نبوسید تا حداقل اینجوری ناکام از دنیا نمیرفت، حالا اون شده بود عروسکِ سه تا تولهی عجیب الخلقه که قرار بود بفرستنش بره اون دنیا.
خب حتما میخواین بدونید چیشد که این شد؟
پس بهتره برگردیم به چند ساعت قبل.
_ اینجا خونهی عموی منه، اون و زن عمو تا فردا برنمیگردن و قرار شد من اینجا مواظب تولههاشون باشم که خب.. گفتم بد نمیشه شما دوتا بیخانمان رو هم بیارم اینجا تا صفا کنید.
وقتی زین اینو درحالی که در اون خونه ی شیک و تر تمیز رو باز میکرد گفت باعث شد فک هری بیفته و کفِ لوکسِ خونه رو لمس کنه، چون از زین که بخاطر شدت شلخته بودنش زیر تختش انگل به وجود اومده بود انتظار نداشت همچین فامیلهای مرتبی داشته باشن چون حتی مامان زین هم دست کمی از پسرش نداشت، خونشون رسما یه آشغالدونیِ مدرن بود.
آره اون خونه خیلی تمیز بود جوری که لویی میترسید اگه به چیزی دست بزنه اثر انگشتش روش بمونه و کثیف بشه پس اون دو پسر درحالی که بخاطر درخشش عجیب و غریب خونه با بهت داخلش سرک میکشیدن همزمان پرسیدن :
_ توله ها؟!
آره توله های آدمیزاد، سه تا پسر گول منگولی که تو اتاقِ کنج راهروی طبقهی بالا روی تخت بزرگشون به آرومی خوابیده بودن و طبق گفتهی زین خطاب به لری :
_ هرکاری دوست داشتین بکنید، بخورید و بیاشامید ولی سر و صدا نکنید چون اگه اون تولهها از خواب نازنینشون بیدار شند تا لحظه ای که خورشید طلوع نکنه نمیخوابن و مغزتون رو به فاک میدن!
بهرحال اینم از سری ویژگی های بچه ی فامیل بود پس اون پسرا قبول کردن و همه چی عالی پیش رفت، اونا شام رو -پیتزا- تو هال، درحالی که رو کاناپه لش کردن و فیلم میدیدن خوردن گرچه هری و زین بخاطر پاپکورن از سر و گردن هم آویزون شدن و هی دور و بر لویی با هم کل کل میکردن اما پسر کوچیکتر داشت بهش خوش میگذشت چون تمام مدت تو ذهن کوچولوی لعنتیش داشت سکانس های فیلم رو با کراشش تصور میکرد.
قرار بود سر و صدایی درکار نباشه ولی اون دوتا رفیق بیکلک که هی خوراکی های همو کش میرفتن، خونه رو گذاشتن رو سرشون و جوری مثل ندید بدیدها تمام کابینت ها رو میگشتن که انگار تاحالا خوردنی ندیدن.
_ بیا قبل از اینکه اون زدی لعنتی برگرده اینو بخوریم..
هری این رو با ذوق وصف نشدنیای دقیقاً مماس صورت پسرخالش که با گیجی بهش نگاه میکرد، گفت که باعث شد ابروهای پسر بالا بپرن.
+ بستنی؟
_ اونطور که من فهمیدم این آخریشه!جوری که انگار کشف بزرگی کرده گفت و قاشق حاوی بستنی رو با عشق سمت لبهای لویی برد و پسر کوچیکتر هم ناچار دهنش رو باز کرد تا از خوردن اون بستنی یخ زده لذت ببره.
YOU ARE READING
Crush | L.S
Teen Fiction[Completed] همه چی از یه کراش ساده شروع شد. جایی که هری پسرخالهی خبیثِ لوییه و میخواد بهش کمک کنه تا به کراشش برسه اما چی میشه اگه این وسط به جای رسوندنِ اون دو نفر به هم، خودش عاشق بشه؟! عنوان: کراش. وضعیت: اتمام یافته. ژانر : کمدی، دبیرستانی، ع...