[ این قسمت : دروغِ دردسرساز ]
لویی واقعا خوشحال بود، چون بهرحال بعد از کلی فلاکت و بدبختی تونسته بود به چیزی که میخواد برسه، بله کراشش!
بیخیال..
البته که به کراشش نرسیده بود، منظورم اینه که بالاخره تونسته بود یه چسه بهش نزدیک شه، اونم به لطف زین و نقشههای بیرحمانه اما درست و حسابیش.بله، بعد از اینکه جانی شورت چارلی رو پرچم کرد به لو گفت که سرپرستیش رو قبول میکنه و این یعنی پسر میتونست با نزدیک شدن به تیمی و جان، هانا رو هم ببینه ولی کاملآ یادش رفته بود که اون یه ناشیه و اینو زمانی فهمید که وقتی با اون دو نفر رفت خونشون و هانا رو دید، دست و پاشو گم کرد و با صورت رفت تو دیوار و این کل ماجرا نبود، تمام لحظه هایی که به مثال با پسرا وقت میگذروند و چشمش به هانا میافتاد یا سوتی میداد یا اونقدر نفسش رو حبس میکرد که..
_ چرا کبود شدی لویی؟!
تیمی وقتی دید که رنگ و روی لویی هی داره رو به بنفش شدن میره پرسید و توجهی جانی رو جلب کرد تا برای پدرِ اون بچه تأسف بخوره که با اذیت کردنش اینجوری روح و روانش رو بهم ریخته و صد البته که خبر نداشت این یه شوخیِ کثیف بود.
_ ناراحت نباش پسر، تو ما رو داری!
بگم از جانی که درست مثل یه پدر نمونه هوای لو رو داشت و بهش دلگرمی میداد، درضمن براش شیرموز هم خریده بود که این خودش یه دنیا بود اما با تمام لطفی که اون دو نفر به پسر داشتن بازم حس میکرد یه چیزی کمه و هرچقدر هم که فکر کرد به نتیجه نرسید تا اینکه بازم چشمش به هانا افتاد که میولی رو بغلش گرفته و اومد پیششون و بیمقدمه پرسید.
_ لویی؟!
با وجود اینکه لویی تقریبا تو مبل فرو رفته بود و با مکیدن نی تو دهنش هی سعی میکرد با سرگرم نشون دادن خودش، کراشش رو ایگنور کنه، وقتی اسمش رو از زبون هانا شنید با قیافهی شوک زدهای سمتش برگشت و پلک زد که البته این رفتارش از چشم جانی دور نموند پس جای لو که واضحا از شدت اضطراب الان بود که تبخیر بشه به حرف اومد.
_ لویی رو میشناسی؟!
_ البته!خب در لحظه ی اول کرک و پرای پسر از اینکه کراشش اسمش رو میدونست ریختن و یکم خوشحال شد ولی وقتی فهمید که هانا اون رو میشناسه زنگ خطر مغزش فعال شد چون لعنتی لویی یه طومار دروغ برای اون دو نفر بافته بود که بدبخت بیچاره به نظر بیاد و کافی بود دختر حرف بزنه و همه چی رو بگه اونوقت لو باید با کونش خداحافظی میکرد، تو همین افکار بود که نفهمید چه زمانی هانا کنارش رو مبل نشست و با لبخند بزرگی گفت.
_ بازم داری منو تعقیب میکنی!؟
همین گفته کافی بود تا شیرموز تو گلوی پسر بپره و به سرفه بیوفته، مثل اینکه اونقدر ضایع بازی در آورده بود که هانا میدونست لویی تقریباً هر روز اونو تعقیب میکرد اونم درحالی که یه کتاب گرفته بود جلوی صورتش و فکر میکرد که دیده نمیشه.
YOU ARE READING
Crush | L.S
Teen Fiction[Completed] همه چی از یه کراش ساده شروع شد. جایی که هری پسرخالهی خبیثِ لوییه و میخواد بهش کمک کنه تا به کراشش برسه اما چی میشه اگه این وسط به جای رسوندنِ اون دو نفر به هم، خودش عاشق بشه؟! عنوان: کراش. وضعیت: اتمام یافته. ژانر : کمدی، دبیرستانی، ع...