|Chapter 31|

713 176 480
                                    

[ این قسمت : دروس دلربایی ]

هری استایلز بعنوان یک استاد و دزدِ قلب‌ها کارش واقعا حرف نداشت و این خودش دلیلی بود برای اینکه هنری و لوکاس بهش اعتماد کنن تا زندگیشون رو درست کنه، برای همین الان تو خونه، روی تشک هاشون دراز کشیده بودن و داشتن به هری که با عینک و استایل بچه مثبت جلوی روشون ایستاده، نگاه می‌کردن. اون یه نقشه داشت.

_ خیله خب بابا، آقای تاملینسون و کیتن، خوب گوش کنید!

هری خطاب به باباش -که با پیژامه ی گشاد بین لویی و پدرش که چهارزانو صاف تو جاش نشسته بودن، لش کرده بود- گفت و گلوش رو صاف کرد. ماژیکش رو در آورد و شروع به نوشتن یکسری چیزها روی تخته کرد بعد برگشت تا ادامه‌ی حرفاش رو هم بگه.

_ این چیزهایی که اینجا می‌نویسم کارهایی هستن که باید تو این هفته انجام بدیم تا بعدش..

_ همو مخ کنیم!!

هنری با خوشحالی فریاد زد و لوکاس درحالیکه براش چشم می‌چرخوند کف دستش رو گذاشت رو صورت مرد و به عقب هولش داد _ آروم تر حرف بزن حَیوان..

لویی بی‌توجه به پدرهاشون که بازم درگیر بودن با نگاه مشتاقش کمی به جلو متمایل شد و آروم پرسید + درس اول لاس زدنه؟!

هری با دیدن قیافه‌ی کنجکاو و کیوت پسرخالش خم شد و درحالی که لپ هاشو تو چنگ می‌گرفت و براش فن‌بویی می‌کرد تائید کرد _ خداجون تو چقدر کیوتی.. آره کیتن، لاس زدن!

[ درس اول : لاس بزن ]

لویی روی نیمکت نشسته بود و داشت روزنامه می‌خوند. یه شالگردن گنده دور گردنش پیچونده و صورتش گل انداخته بود، داشت کاملآ از تنهایی هاش لذت می‌برد که شخصی شیک پوش با قدم های بلند، هیکل رو فرم، پالتوی قهوه‌ای رنگ و کفش های براق جلوی روش ایستاد و سمتش خم شد.

_ سلام جونِ دل!

لو نگاهش رو از روزنامه گرفت و به پسرخالش که با نیشخند بهش زل زده، چشم دوخت.

_ پسری به خوشگلیِ تو، تنها این‌جا چیکار می‌کنه؟

هرچند حدس زدن اینکه هری می‌خواد چی بگه سخت نبود ولی لو با شنیدن این حرفش سرخ شد و نگاهش رو دزدید که انگشت های دراز هری زیر چونه‌اش قرار گرفتن و صورتش رو سمت خودش چرخوند.

_ به عشق در بوسه ی اول اعتقاد داری؟
+ چی؟!

با اینکه لویی برای شنیدن این حرف ها آماده بود اما بازم به طرز رو مخی استرس داشت.

_ فقط یک بوسه از لب های گل‌برگیت کافیه تا اسیر عشقت بشم جونِ دل!

هری به صورت شیفته وارانه ای گفت و تو یه حرکت سریع که لویی رو هول می‌کرد کنارش رو نیمکت نشست، دست‌شو تو دست گرفت و گذاشت روی سینه ی خودش.

Crush | L.SWhere stories live. Discover now