[ این قسمت : استاد روابط ]_ تو عزیزِ دلمی..
_ حتی تو تصورت هم نمیگنجه که چقدر دوستت دارم!خب دوستان اگه برای شما هم مثل لویی سوال پیش اومده که اونجا چخبره باید بگم که یه اتفاق بسیار نادر و عجیب -البته از نظر لویی- داشت جلوش رخ میداد، تیموتی و جان داشتن با قربون صدقه رفتن برای همدیگه مدام به صورت خیلی عجیبی همدیگه رو میبوسیدن و این لویی رو گیج میکرد، فکرشم نمیکرد دوستهای صمیمی با هم از این کارا کنن و برای یک لحظه با تصور اینکه چنین حرکتی رو با زین تجربه کنه صورتش درهم رفت و مور مورش شد.
چی؟
اون همین الان زین رو به عنوان دوستِ صمیمیش تصور کرد؟ اونم کسی رو که قصد داشت بندازتش تو چاهِ پشت مدرسه؟ قطعا صبحونه بهش نساخته بود که چنین افکاری تو سرش بپر بپر میکردن پس با تکون دادن کلهش سعی کرد اون فکرهای نابجا رو از طریق گوشش پرت کنه بیرون و به درسهاش برسه اما خب این درحالی که اون پسرا جلوی روش تو حلق هم بودن ممکن نبود پس با کلافگی کتاب رو کنار گذاشت و لب زد.+ بستی!
اگه کس دیگهای بجای لو لحظه ی عاشقانه ی جان رو خراب میکرد، مینداختش تو آشغالی اما اون کسی که صداش زد و با اون چشمهای آبی کیوتش بهش خیره شده بود لویی بود پس بعد از یه بوسهی کوتاه نشوندن رو لبهای تیمی، سمت پسر برگشت.
_ چیزی لازم داری عزیزم؟!
واقعا اینم سوال بود؟
لویی دلش میخواست فریاد بزنه « آره! به یکم فضا و هوا برای تنفس نیاز دارم » ولی خب جراتش رو نداشت.+ باید برم دستشویی!
با چسبوندن پاهاش به هم و گزیدن لبش، چندبار پشت سر هم پلک زد تا اینکه جانی با تک خنده دستی تو موهای پسری که هرجا میرفت -حتی حجله- اونم با خودش میبرد، کشید و سمت در کلاس رفت تا بازش کنه چون بهرحال اونجا متعلق به خودش و تیم بود و هیچ احدی حقِ ورود به اونجا رو نداشت اما با اینحال پسرا لویی رو با خودشون به اونجا بردن و بهش گفت با مک زدن به آبنباتش پسر خوبی باشه و درس بخونه اما خب چطور میتونست اینکار رو با وجود لاس زدن های اون دو نفر انجام بده؟
جان حقیقتا فکر میکرد ذهن لویی اونقدری پاک باشه که از چیزی سر در نیاره و چندان هم اشتباه نمیکرد چون اون پسر بعد از رهایی از دست دوست های قلدرش یکراست توی راهرو دوید و تمام مدت داشت به بوسهای که جلوی چشمهاش اتفاق افتاده بود فکر میکرد.
+ بوسهی دوستانه!
تو همین فکرها به سر میبرد که با نشستن دستی روی شونه ش جا خورد و به لیام که خیلی ناگهانی سر و کلش پیدا شده و بهش تکیه داده بود، نگاه کرد.
_ گربه! مثل اینکه بعد از رسیدن به کراشت به کل ما رو فراموش کردی آره؟!
با لحن غمزدهی فیکی گفت و لویی هنوزم تو هپروت بود که اینبار نایل هم به جمعشون اضافه شد و پسر رو تو بغلش کشید.
YOU ARE READING
Crush | L.S
Teen Fiction[Completed] همه چی از یه کراش ساده شروع شد. جایی که هری پسرخالهی خبیثِ لوییه و میخواد بهش کمک کنه تا به کراشش برسه اما چی میشه اگه این وسط به جای رسوندنِ اون دو نفر به هم، خودش عاشق بشه؟! عنوان: کراش. وضعیت: اتمام یافته. ژانر : کمدی، دبیرستانی، ع...