sketching

1.5K 191 1K
                                    


سلام و شب بخیر ... (شایدم صبح بخیر چمیدونم)
گلدن هسدم ، امیدوارم خوشتون بیاد
نظری انتقادی چیزی هم اگه داشتین بگین شاد میشم
اولین بوکمه و خب همین دیگه ... بخونین خوشحال میشم :)

.
.
.

با کلافگی دستش رو روی صورتش کشید ... اون امروز بیشتر از 6 ساعت بود داشت برای طراحی یچیز خاص تلاش میکرد و متاسفانه هر چی بیشتر به ذهنش فشار میاورد کمتر نتیجه میگرفت

سه تا دکمه اول پیرهنش رو باز کرد و به پشت صندلی تکیه داد

هری : واقعا درک نمیکنم ... چرا هر چی میکشم شته ؟

موهای فرفریش رو بادستش به سمت عقب برد و دکمه های سر استیناش رو باز کرد

استین های لباسش رو تا ارنجش تا زد و یه صفحه سفید جدید برداشت و با اخم به نقش هایی ک هنوز روی کاغذ پیاده نشده بودن نگاه کرد

شاید اون یه کاغذ خالی بود , ولی از نگاه هری کلی نقش روی بدن سفیدش داشت

دوباره مداد رو تو دستش گرفت و روی کاغذ فرود اورد , به ذهنش اجازه داد هر چیزی که میخواد رو امر کنه و به دستاش اجازه داد هر چیز که ذهنش دستور میده رو کاغذ نقش ببنده

این سری در باره ی خاص و منحصر به فرد شدن طرحش فکر نمیکرد ... فقط فرمون رو داد دست ذهنش تا ببینه ایا این بار به مقصد میرسن یا نه ؟!

چند دقیقه ای با تمام تمرکزی که میتونست داشته باشه روی میز خم شده بود و اخم روی صورتش غلیظ و غلیظ تر میشد

تا این که سرش رو از رو کاغذ بلند کرد و ... فک کنم به خط پایانی مسابقه رسیده بودن !

هری : هاه ! هوف ... بلاخره شد ! ازت ممنونم رفیق روسفیدم کردی !

به خودش گفت و نگاهش سمت در رفت , جایی که لیام ایستاده بود با شیفتگی به برادرش نگاه میکرد و دستاش تو جیبش بود

لیام : چیشد ؟ کشیدی ؟

سمت میز کار هری رفت و روی یکی از صندلی های نزدیکش نشست

هری : عای .. بلاخره ! نگام میکردی ؟ پس بگو چرا تمرکز نداشتم ...

لیام : اتفاقا وقتی که داشتم نگات میکردم تنها چیزی ک داشتی تمرکز بود .  

خندید و برگه ی توی دست هری رو قاپید ... ابروهاش بالا رفتن و با تعجب ب هری که با چشماش التماس میکرد که بهش بگه خوب کشیدی نگاه کرد

لیام : هری ؟ این .. این جدن شاهکاره پسر ! چقد ظریف و خواستنیه ...

هری نفسش رو با صدا بیرون داد و چند باری با دستاش روی میز ضرب گرفت

هری : گاد .. ازت ممنونم . این خوبه ب نظرت ؟ ینی ... خاصه ؟ اون چیزی که میخوایم هست ؟

چشماش عملا برق میزد و نیشش تا بنا گوش باز بود

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now