●هلو ملت :)
حرف خاصی ندارم ...
بخونین و ستاره را انگشت کنین ...
ماچ و بوس فراوان
.
.
.
ساعت حدودا 9 شب بودهری و لیام سمت عمارت میرفتن و هیجان ملاقات با مایکل جوردن هنوز تو وجودشون بود
لیام بعد از خارج شدن از رستوران اصلا حرف نزد و فقط با لخند از پنجره ی ماشین به بیرون نگاه میکرد
هری : چی شده لی ... دیگه جیغ نمیزنی
لیام سرش رو از شیشه فاصله داد و به هری نگاه کرد
لیام : داشتم فکر میکردم تو میتونی ازین بهترم باشی ؟
هری خندید و توی حیاط اون عمارت پارک کرد .. دوتایی پیاده شدن و سمت در ورودی رفتن , خدمتکار در رو براشون باز کرد
انه روی صندلی چرمی قهوه ای نشسته بود لیوان دمنوش تو دستش بود و کتاب میخوند
کسی نفهمید ولی هم لیام هم هری حوس دمنوش های مادرشون رو کرده بودن
انه با دیدن پسراش از جاش بلند شد و کتابش رو بست
انه : هی بویز ... خوش اومدین ... فکر میکردم زود تر بیاین
هری بعد از بغل کردن مادرش روی صندلی کنار لیام نشست
هری : راستش برای لیام سوپرایز داشتم ... اول به اون رسیدیم بعد اومدیم اینجا ... ب بابا خبر داده بودم
انه ابروهاش تو هم رفت و لیام این رو فهمید
لیام : اوه .. انه حدس بزن سوپرایزش چی بود ! ما با مایکل جوردن قرار خصوصی داشتیم !
با ذوق گفت و مثل پسر بچه ها دستاشو برد بالا
چشم های انه برق زد و کلی خاطره رو تو ذهنش مرور کرد , جوری که لیام پوستر هایی که عکس اون ورزشکار روش بودن رو به دیوار اتاقش زده بود و همیشه اسمش توی خونه شنیده میشد ...
انه : واو هری ... تو اون رو به ارزوش رسوندی ! ... دوا کو ؟
هری خندید و با دستش موهای لیام رو بهم ریخت
هری : دوا و تیلور از ما یکم عقب موندن , یکی دو جا توی مسیر برای بوتیک ها وایستادن ... الان میرسن
خدمتکار از طبقه ی بالا سمتشون اومد
+ اقا توی کتابخونه منتظرتون هستن
لیام و هری از جاشون بلند شدن و از پله ها بالا رفتن ... بعد از در زدن وارد شدن
ادوارد پشت میز بزرگ و قهوه ایش نشست بود و پیپ گوشه ی لبش بود
توی اون کتابخونه بوی قهوه و کتاب با هم مخلوط بود و پسرا از حس خوبش سرگیجه گرفتن
این حس خوب همیشه وقتی وارد اون کتابخونه میشدن باهاشون بود و امروز , بعد مدت ها دوباره تجربش میکردن
YOU ARE READING
Strangers[On Hold]
Fanfictionخلاصه : 4 تا جوون موفق توی عرصه ی مد ... وقتی پاشون به کلاب استرینجرز باز میشه و اتفاق های جدید تو زندگیشون میوفته, ادم های جدیدی وارد زندگیشون میشن ... چی میشه اگه روند زندگی هاشون عوض بشه؟! پن: اولین بوک بنده. As you wanna know... Couples: Larry...