●هی اکلیلای خوشگل گلدن، حالتون چطوره؟
میخندین؟
چه خبر مبرا؟
بخاطر غیبتم شدیدا شرمنده بابت کنکور و اینا واقعا سرم بد جور شلوغه
فعلا برین بخونین که یه پارت آپ آوردم تا حد متوسطی مرطوبه *پقی زدن زیر خندهپن: تاحالا ازینکا تو عمرم ننوشته بودم ببخشید
.
.
.پشت بار نشسته بود و اینبار به دلیل اینکه تیموتی هم یکی از دوست های نایل بود و نمیتونست پشت بار وایسته، لکسی ازشون پذیرایی میکرد
اون دختر تمام مدت که برای بچه ها نوشیدنی میریخت نگاهش رو از روی اون پسر برنمیداشت
لکسی: مشروبت تموم شد سکسی؟ ... برات پرش کنم؟
قطره های اخر لیوانش رو سر کشید و اون رو جلوی دختر گذاشت
هری: با منی؟ ... نه فعلا بسته برام، اگه خواستم بهتون میگم!
با احترام باهاش صحبت کرد و از جاش بلند شد و اون دختر بخاطر این حجم از جنتلمن بودن پسر لب هاش رو گاز گرفت
کمی بچه ها رو از زیر نظر گذروند ... لویی یه لیوان بزرگ توی دستش داشت و همراه اهنگ میخوند، اریانا همراه تیموتی بالا و پایین میپرید، نایل هم با گروهی از دوستاش گوشه ی سالن از خنده ریسه میرفت
و بیلی؟ ... معلوم نبود کجاست!
اون پسر دیگه توی این کلاب کسی رو جز اون بچه ها نمیشناخت! ... البته اگه از زین مالک فاکتور بگیریم!
گوشیش زنگ خورد و قطعا اون شخص دوا بود
با دیدن شماره ی اون دختر از توی سالن بیرون اومد و با وارد شدن توی کوچه تلفن رو برداشت
هری: بله؟
دوا: هری؟ هیچ معلوم هست کجایی؟ ...
شاکی بود ولی با آرامش صحبت میکرد ... دوا همیشه اینطوری بود
هری: من با بچه ها بیرونم چطور؟ اتفاقی افتاده؟
دستش رو توی جیب شلوار جین تنگش فرو کرد و به دیوار تکیه داد و سعی کرد به دوتا پسری که اون سمت دیوار مشغول بوسیدن همدیگه بودن نگاه نکنه
دوا: هری؟ خودتی؟ ... مگه باید اتفاقی بیوفته که به همدیگه زنگ بزنیم؟
هری: دوا لطفا اگه کاری داری زود تر بگو چون بچه ها منتظرم هستن
کلافه گفت و به اون دوتا پسر پشت کرد
دوا: ولی ... آه ... باشه هری من ... من کاری نداشتم ... امیدوارم حداقل شب بیای خونه .... بای
تلفن رو قطع کرد و سریع خودش رو به سالن اصلی کلاب رسوند
با ورودش، کسی دستش رو دور بازوی پر از تتوش حلقه کرد و اون رو سمت خودش کشید
YOU ARE READING
Strangers[On Hold]
Fanfictionخلاصه : 4 تا جوون موفق توی عرصه ی مد ... وقتی پاشون به کلاب استرینجرز باز میشه و اتفاق های جدید تو زندگیشون میوفته, ادم های جدیدی وارد زندگیشون میشن ... چی میشه اگه روند زندگی هاشون عوض بشه؟! پن: اولین بوک بنده. As you wanna know... Couples: Larry...