Heat

295 116 406
                                    

هی اکلیلای خوشگل گلدن، حالتون چطوره؟
میخندین؟
چه خبر مبرا؟
بخاطر غیبتم شدیدا شرمنده بابت کنکور و اینا واقعا سرم بد جور شلوغه
فعلا برین بخونین که یه پارت آپ آوردم تا حد متوسطی مرطوبه *پقی زدن زیر خنده

پ‌ن: تاحالا ازینکا تو عمرم ننوشته بودم ببخشید
.
‌.
.

پشت بار نشسته بود و اینبار به دلیل اینکه تیموتی هم یکی از دوست های نایل بود و نمیتونست پشت بار وایسته، لکسی ازشون پذیرایی میکرد

اون دختر تمام مدت که برای بچه ها نوشیدنی میریخت نگاهش رو از روی اون پسر برنمیداشت

لکسی: مشروبت تموم شد سکسی؟ ... برات پرش کنم؟

قطره های اخر لیوانش رو سر کشید و اون رو جلوی دختر گذاشت

هری: با منی؟ ... نه فعلا بسته برام، اگه خواستم بهتون میگم!

با احترام باهاش صحبت کرد و از جاش بلند شد و اون دختر بخاطر این حجم از جنتلمن بودن پسر لب هاش رو گاز گرفت

کمی بچه ها رو از زیر نظر گذروند ... لویی یه لیوان بزرگ توی دستش داشت و همراه اهنگ میخوند، اریانا همراه تیموتی بالا و پایین میپرید، نایل هم با گروهی از دوستاش گوشه ی سالن از خنده ریسه میرفت

و بیلی؟ ... معلوم نبود کجاست!

اون پسر دیگه توی این کلاب کسی رو جز اون بچه ها نمیشناخت! ... البته اگه از زین مالک فاکتور بگیریم!

گوشیش زنگ خورد و قطعا اون شخص دوا بود

با دیدن شماره ی اون دختر از توی سالن بیرون اومد و با وارد شدن توی کوچه تلفن رو برداشت

هری: بله؟

دوا: هری؟ هیچ معلوم هست کجایی؟ ...

شاکی بود ولی با آرامش صحبت می‌کرد ... دوا همیشه اینطوری بود

هری: من با بچه ها بیرونم چطور؟ اتفاقی افتاده؟

دستش رو توی جیب شلوار جین تنگش فرو کرد و به دیوار تکیه داد و سعی کرد به دوتا پسری که اون سمت دیوار مشغول بوسیدن همدیگه بودن نگاه نکنه

دوا: هری؟ خودتی؟ ... مگه باید اتفاقی بیوفته که به همدیگه زنگ بزنیم؟

هری: دوا لطفا اگه کاری داری زود تر بگو چون بچه ها منتظرم هستن

کلافه گفت و به اون دوتا پسر پشت کرد

دوا: ولی ... آه ... باشه هری من ... من کاری نداشتم ... امیدوارم حداقل شب بیای خونه .... بای

تلفن رو قطع کرد و سریع خودش رو به سالن اصلی کلاب رسوند

با ورودش، کسی دستش رو دور بازوی پر از تتوش حلقه کرد و اون رو سمت خودش کشید

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now