Rainbow

428 131 1.1K
                                    

●های داداشای اکلیلی ... گلدین هیر به مولا
*امشب قاطی کردم ببخشید

خب خب خب ... میدونم الان پنج شنبه ظهر نیست و تایم آپ من نیست ... منتها!
بخاطر یکی از اکلیلای بوک(هی یو ک بیچارم کردی)من فقططططط چند ساعت زود تر آپ میکنم
از این به بعد دوباره منظم میشیم گایز

ماچ و بوس یه عالمه بهتوننننننن

پ‌ن: گلدن وقتی میگه دوستتون داره، واقعا دوستون داره :)))🌻
.
.
.

به پیشنهاد تیموتی به کافه رفتن, جایی که انچنان با روحیات بیلی سازگار نبود!

جایی اخرای سالن پشت یه میز دو نفره نشستن

تیموتی : چی میخوری بیلی؟

بیلی : ازونجایی که چیز خاصی نخوردم, چایی میخوام با کیک

تیموتی سر تکون داد و گارسون رو صدازد و دوتا چایی با کیک سفارش داد

حواس بیلی روی زوجی بود که پشت میز کناری نشسته بودن و تیموتی هم با دنبال کردن نگاه بیلی به اون دختر و پسر رسید

دختر سرش پایین بود و گریه میکرد و از چشمای پسر شرمندگی میبارید و مدام چیزی ب اون میگفت, اینطور که به نظر میومد اونا در حال جدا شدن بودن

بیلی : دختر بیچاره ...

ییهویی گفت و حواس تیموتی رو پرت کرد, اون پسر دست هاش رو روی میز گذاشت و سمت بیلی خم شد

تیموتی : پیس بیلی ... بسته نگاشون نکن

بیلی موهاش رو به عقب هدایت کرد و سمت تیموتی برگشت ... کاش هیچ کس عاشق نشه!

بیلی : چرا اینقدر مردم احمقن؟

اخم های پسر تو هم رفت, کی احمق بود؟

تیموتی : منظورت چیه؟

بیلی : میگم, وقتی میدونن عاشق شدن حماقته, چرا انجامش میدن؟

تیموتی : عاشق شدن حماقت نیست ... یه احساسه بیلی!

دختر با حرص به پشتی صندلی تکیه زد و دستاش رو روی پاش کوبید

بیلی : هاه ...کصشعر محضه! احساس یه توهمه, چطور میشه به احساسات اطمینان کرد وقتی به این راحتی ناپدید میشن؟

تیموتی برای چند ثانیه تو چهره ی عصبی اون دختر چشم هاش رو ریز کرد ... از چه چیزی عصبی بود؟ شاید یه تجربه ی تلخ یا ضربه ای سخت احساساتش رو خورد کرده بود, وگرنه دلیل دیگه ای برای جبهه گرفتن علیه عشق و هر احساس دیگه ای وجود نداشت!

تیموتی : شاید ساده ترین راه برای فهمیدنش این باشه که ... احساس داشته باشی؟!

بیلی با تردید توی چشمای پسر خیره شد نفسش رو توی سینه حبس کرد

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now