sport

665 154 628
                                    

●سلام . این منه ...
پارت دو :)
و این که زود قضاوتش نکنین غصه میخورم T_T
نظر هاتون رو بگین هم خوشحال میشم
سپاس فراوان
.
‌.
.
عرق روی پوستش باعث شده بود بدنش براق دیده بشه

با هر باری که از میله بارفیکس بالا میرفت عضلات بزرگ و خوش فرمش منقبض میشدن و پستی بلندی های روی بدن براقش بیشتر خودشون رو نشون میدادن

از پیشونیش عرق میچکید و نفس های عمیق میکشید

با دیدن پسری ک سمتش میومد و گوشیش تو دستش بود از میله پرید پایین

+ اقا تلفنتون زنگ میخوره

لیام : ممنون ... میتونی بری

تلفنش رو از اون پسر گرفت و به صفحش نگاه کرد ... مامانش بود

صدای موزیکی که از باند توی سالن ورزش پخش میشد رو کم کرد و تلفن رو برداشت

لیام : هی کویین

انه : سلام لی ... مزاحمت ک نشدم ؟

لیام همون طور که سمت حولش خم میشد جوابش رو داد

لیام : یدونه مامان که بیشتر ندارم ... جانم بگو

بطری اب رو از روی زمین برداشت و همه ش رو سر کشید

انه : راستش میخواستم بگم امشب بیاین عمارت , اول به تو زنگ زدم الانم میخوام با هری هماهنگ کنم

لیام : عالیه مام , ساعت چند اونجا باشیم ؟

همزمان که صحبت میکرد توی آینه به هیکل ورزیدش نگاه میکرد و ناگفته نمونه که فیگورم میگرفت

انه : 7 خوبه .

لیام : اوکی هممون باهم میایم پس ... من باشگاهم انه , شب میبینمت

انه : اوکی لاو , بای

بعد از تموم شدن مکالمش با مامانش سمت در خروجی سالن رفت تا دوش بگیره و لباسش رو بپوشه

لیام هیچ وقت از ورزش کردن خسته نمیشد ... هیچ وقت

بعد از گرفتن یه دوش اب گرم لباس هاش رو پوشید و از باشگاه بیرون زد

هنوز ساعت 4 و نیم بود , و کار خاصی هم نداشت

پس رفتن به خونه ی هری ایده ی خوبی بود و ازونجایی ک امروز شنبه س , شرکت هم بستس و هری خونست ...

.

.

ماشین رو تو حیاط بزرگ خونه پارک کرد و بجای اینکه وارد خونه بشه سمت سالن زیر زمین راهش رو کج کرد

لیام اگه هیچ کس رو نشناسه , کسی که 17 سال باهاش بزرگ شده رو مثل کف دستش میشناسه

مگه میشه ادم برادر خودش رو نشناسه ؟

گاهی برای اینکه برادر کسی باشی لازم نیست باهاش نسبت خونی داشته باشی

لازم نیست شبانه روز باهاش تو یه خونه باشی

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now