Sunflowers

282 109 313
                                    

بخدا اصلا یادم نبود پنج شنبه‌س!

سلملکمممممم اکلیلز، گلدن هیر! چه خبرا چه ها میکنین، همه چی رواله؟

میخوام بگم 《گل》چیز خیلی خوشگلیه ... از هم دریغش نکنین :) 🌻
.
.
.

بخاطر نوری که توی چشمش افتاده بود دستش رو روی پلک هاش کشید

به بدنش کش و قوسی داد و سرش رو توی بالش زیر سرش فرو کرد و نفس عمیق کشید و ... این که عطر لیامه!

با شتاب چشم هاش رو باز کرد و نگاهش درست توی چشمای عصبی برادری که روی صندلی رو به روش نشسته بود و پاهاش رو عصبی تکون میداد افتاد

هری: سَ..لام؟

لیام بدون اینکه تغییری توی حالت چهرش بده, فکش رو روی هم فشار داد و یکبار پلک زد

هری: صبح زیبای آفتابیت بخیر داداش قشنگم

این واقعیت که هری همیشه صبحا با لبخند بیدار میشه خیلی شیرینه ... درسته شیرینه ولی این از خشم لیام کم نمیکنه

لیام: گویا شب زیبا تری هم داشتی ... نه؟

با صدای بم گفت سرش رو روی شونه ش کج کرد

هری فورا روی تخت نشست و با افتادن پتو از روی بالا تنه ی برهنش چشم هاش درشت شد, سریع پتو رو از روی پاهاش بلند کرد و اوه ... اون حتی شلوار هم پاش نیست!

هری: وات د فاک؟؟؟؟؟ ... چی؟ ... چه اتفاق فاکی ای_

لیام از جاش بلند شد و همونطور که دست هاش رو توی جیب شلوار پارچه ای خاکستریش فرو کرده بود دور اتاق قدم زد 

لیام: بزار من بگم هری ... تو ادمی نیستی که وقتی مست میکنی همه چیز یادت بره مگه نه؟ ... حالا فک کن! ... به کسی مثلِ ... لویی!

وقتی اسم اون پسر رو میگفت ابرو هاش رو بالا داد و با تعجب ساختگی سمت صورت هری خم شد

هری: لویی؟ ... اوه اره دیشب پارتی نایل بودیم_ ... واااااااتتتتتتت؟

با یاد اوری اتفاقات دیشب فریاد زد و از زیر پتو در اومد و اهمیتی به این که فقط باکسر تنشه نداد, بلاخره لیام اون رو بدون باکسرش هم دیده اونم خیلی زیاد!

هری: نه نه نه نههههه ... من چیکار کردم ... وای خدایا لیام من چیکار کردممممم؟؟؟؟؟

همونطوری که دور اتاق میدوید و موهاش رو چنگ میزد گفت 

لیام : بسته داد نزن اه ... به اندازه کافی سرم در میکنه!

Strangers[On Hold]Where stories live. Discover now